سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

قسمت اول چهارباغی سرپل + هزاره چهارباغی +گیزابی + ترکستانی + ننگ

                                        جهالت وغفلت و فریب :                                                           

که این مرض که از جهالت و تکبروخود خواهی سرچشمه می گرد دربسیار مردم افغانستان کاملا وجود دارد این مرض مهلک  قریب به اتفاق مردم مارا گرفتارساخته است که من پنج نمونه را متذکر می شوم

                  مردم چهارباغی یا هزاره یا ترکستانی   :

 ما دربین مردم به اصطلاح ترکستانی  هستم و این مردم که خودشان  هزاره اند ولی درعین هزاره بودن ، مردم هزاره ی غیرچهارباغی  را کوهستانی میخوانند عجیب اینکه: درمیان  این ها کوهستانی مساوی است به : نافهم واحمق و بی شعوروپست!

   وهمواره این ادبیات را با تمسخر و استهزاء‌ به مردم شریف منطقه هزاره نشین بکارمی برند وعجیب تراینکه : ازاجرای اینگونه کلمات وگفته های ناصواب، ملامت وجدانی ووحشت گناه ندارند.  یعنی گویا آزاردادن را ثواب  ، زخم زبان زدن را بدون کیفرفکرمی کنند وشاید  گمان دارند دل شکستن هنری است که فقط آنها بهره مند هستند.

     وبرخی خودرا  منسوب به قوم تاجیک میدانند، یعنی میگویند :  اصل وریشه ما تاجیک است بعدا به هزاره ملحق شده ایم ،شاید  این الحاق را شُؤم تصورمی کنند  یا ندایی اَلها کُمُ التَّکاثرسرمی دهند  . وبرخی قدم را فراترگذاشته وسلطان محمودافغان را ازازنیاکان نجیب خویش می پندارند ومیگویند: سلطان محمودبه خویشان خودسفارش کردکه حالاکه  من به سلطنت واقتداردست یافته ام ارمغان این قدرت برای شما این است که بهترین وحاصلخیزترین زمین این دیاررا انتخاب کنیدتا از هدیه شاهانه مستفیض گردید واجداد ما نیز گیزاب را برگزیدند.

    حالا !  چه فامیل سلطان غزنین باشند یا ازقوم تاجیک تفاوتی نمی کنند، درزمان حال اینها( هزاره) وقوم شلاّق خورده ی  هستند که ازتحفه شاهانه محروم وازخویشان تاجیک جدا افتاده اندبلکه حالا نه سلطانی است که حمایت کند ونه قومی شریف تاچیک پزیراه هستند .پس درحال حاضر ، بهترین راه، قناعت به همان قوم مظلوم هزاره است ، به درویشی قناعت کن که سلطانی خطر دارد !! 

        امّا تاریخ وپیشینه ی ترکستانی های هزاره :

    وقتیکه  عبدالرحمن ظالم درحدودسال های 1311و1312هجری قمری   درارزگان و منطقه هزاره نشین حمله بردند و قسمت اعظم مردم شریف هزاره جام شهادت نوشیدند.برخی به اسارت درآمدند به کشورهای هند وانگلیس وروسیه فروخته شدند   و قسمت دیگر آواره کوه وبیابان گردیدند و قسمتی نیزبا هزاران زخمی درون وباکوله باری ازرنج درد توانستند خودرا به کشورهای همجواربرسانند .

       امامردم گیزاب: این مردم شریف نیز مانند بقیه هزارگان ازقبل میدانستند که لشکر عبدالرحمان به قصد نابودی کامل هزاره ها آمده اند ، زن وکودک وپیروجوان فقط یک راه دارند که باید کشته شوند ، قتل وغارت ونابودی ارزگان خاص ومناطق همجوارگواهی میدادند که گیزاب نیزباید به خون رنگین شود این امر بی نهایت مردم گیزاب را  به وحشت انداخته بود.

     ازاین سو، گیزاب درجای قرارگرفته اند که ورود به آن فقط یک راه داشت که جوانان شجاع وغیرت مند با تهیه وآماده گی  کامل محل عبوررا مسدود ساخته بودند که هرگزمنفذی برای ورود لشکریان امیروجود نداشت .

     لشکریان امیردرحومه گیزاب متوقف می شوند وورود به این ناحیه را امکان پزیر نمی بینند  ومدتها برای تصرف گیزاب سرگردان می گردند تااینکه :یک خان خیانت کاری هزاره (که خداوند اورا به لعنت ابدی خود گرفتارسازد) به نام میر غلارضا بیک فرزندسلمان بیک خلج که ازساحه ی همین السوالی بود با لشکریان همکاری کرده وسربازان را ازرویی صخره ها به داخل گیزاب راهنمایی می کند . جوانان مدافع درمسیر کمین کرده اند ولی با خیانت این خان ملعون تمام منطقه به تصرف بی امان لشکردولتی درمیایند .ازاین سو مردم بیچاره غافل، بدون تشویش وآرام لمیده اند که ناگهان متوجه می شوند که کارازکارگذشته. 

   که حتّی درباره مردم گیزاب آمده : وقت سربازان عبدالرحمن وارد گیزاب می شوند  زن ازمرد  واولاد از والدین و مادر از کودک درون گهواره اش ،جوان ازپیر  بی خبر فرار کردند. محشرکبری که قرآن ازآن خبرمی دهد تمثال آن درمنطقه گیزاب به وقوع می پیوندد . بین این رستاخیزو قیامت موعود، این فرق بود که درحشرازعدالت ودرگیزاب ستم فرارمی کردند.

      به نظر من : این جریان جای اشک ریختند دارد ونیزداغ این قضیه تاقیامت کبری دل های هرغیرت مندی هزاره را جریحه دارمی سازد که خواهران ومادران ما وبرادران وپدران ما به این مصیبت بی بدیل گرفتارآمده اند.تازه هول وهراس این واقعه را اگرریزریز وبادقّت مورد ارزیابی قراردهیم  آنوقت نگاه می کنی که جریان کربلا وآتش زدن خیمه ها تجدید شده واشکت روان ودلت سوزان وسوگواردرماتم خواهی نشست  و کدام جوان غیرت مند هزاره است که این مصیت را ازیاد ببرد و کدام دین داری است که این واقعه  او را متآثر نسازد . 

      تااینکه جَوِّی منطقه گیزاب کمی آرام می شود  وزمین های هزاره ها  دربین پشتون ها قسمت می شوند  ومردم رابه بردن اطفال و کودکان وباقی ماندگان شان فرا می خوانند .

      هزاره های گیزابی بعد ازاینکه ازطرف دولت عبدالرحمنی فراخوانده می شوند ،  به چند گروه تقسیم می شوند :

   1-  قسمت کمی شان به سوی ارزگان و مناطق دیگر رفته برای کمک ، یعنی به قصد اینکه  اگر گیزاب ازدست رفته بقیه سرزمین هزاره  از دست نرود وبین پشتون ها تقسیم نگردد .  2- قسمت دیگر(بیشترین شان ) دوباره به  گیزاب مراجعت می کنند  زیرابرخی کودکان واطفال و پیران شان که احتمال داشت زنده باشند درگیزاب جای مانده بودند ،  نیز گیزاب سرزمین آنان وسرزمین آبا ء واجدادی این مردم است وتمام زندگی و خانه و مایملک شان بلکه تمام هستی شان  درآن جا بودند  وبه اضافه اینکه تمام عزیزان ونیاکان وکسان شان  درهمین گیزاب مدفون شده اند، بلکه  دوران کودکی وتمام عمرشان درهمین گیزاب سپری گشته  ودل کندن خیلی دشوار به نظرمی رسید ،اگرچه این برگشتن رنج کمر شکن داشت ولی چاره ی نبود بایداین امرصورت می گرفت .   3- قسمت دیگر  بدون توجه به گذشته روبه فرار می گذارند وقسمتهای این فراریان  خود را به مشهد میرسانند که برخی این خاوری های مشهد گیزابی اند  ، وقسمتی که به سرزمین گیزاب دوباره برگشته بودند ، سرگشته وحیران می گردند زیرا خود به چشم مشاهده می کنند که کوچی های هندی درخانه های آن ها لمیده وتمام دارایی وامکانات شان تصرف می کنند واموال آنان غارت کرده وازتمام محروم گردیده اند.

      تااینکه عمری نکبت باروجهنمی امیرعبدالرحمن پایان می پزیرد وروانه درک اسفل السافلین می شود وملک حبیب الله پادشاه شد که این پادشاه داد گستر اعلام میدارد که مردم هزاره  نباید کشور ر ا ترک کند  آنان جزئ  این خاک اند .وزمین های که به تصرف کوچی ها درامده وبه غارت رفته دوباره به صاحبانش عودت داده می شود .این اعلام مردم رنج دیده ی هزاره را دوباره به درباردولت می کشد وبزرگان گیزاب وارزگان  نیز به این کارمبادرت کرده وعریضه خود را به حضورپادشاه می رسانندولی سلطان درعوض ملک گیزاب که به گوچی هاداده شده کمی زمین به سرزمین ترکستان به آنان توزیع می کند .اگراین زمین دل مجروح شان التیام نمی بخشند ولی چاره چیست ؟ چگونه زخم جگرشان مرهم گذاری شده که خانه وکاشانه به غارت رفته وزندگی واقوام وهمسایه ها همه ازنظر مفقود گردیده اند ، قبرستان آباواجداد وخاطرات زندگی وبازی های کودکانه وباغ ، زمین ، رودخانه زیبای هرمند همه وهمه درگیزاب جا مانده .مگر خاطرات شیرین گیزاب فراموش شدنی است درحالیکه آدم که عاطفه بشری داشته باشد وخاطره یک شب زندگی را که به خوشی گذشته ازیاد نمی برد وحالا اینها مگرمی توانند به این آسانی این بهشت هزاره جات را درتاق نسیان قراردهد ؟!!! حتما درخواب وبیداری درشادی وغم بلکه درهمه حالات اشک دیده گان خشک نگردید وغصه جانکاهی وجود شان احاطه داشت .  

  این خلاصه سرگذشت پدران گیزابی بود که حتما الان این بزرگواران ازجهان رخت بربسته اند ازخداوند برای این مجاهدان وغارت شده گان جداً علودرجات مسئلت می کنم که مقابل تجاوز لشکر عبدالرحمن ستم گر ایستادند . ارواح طیبه شان با شهیدان کربلا محشور ومکان شان جنت المأواباد.

      اما متآسفانه فرزندان ونوادگان این مردان شجاع وشهیدان راهی خدا ومجاهدان راستین ،این ایثار وفداکاری ها را فراموش کرده یا اهمیت نداده اند  تاازاذهان شان پاک گردیده،  یا اینکه بدرستی این تاریخ غمبار به آینده گان انتقال نیافته است ، زیرا این ها نه تنها ازمقام آنان ارج نمی نهند بلکه به بازماندگان نسل هزاره که درهمان کوهستانات زندگی می کنند واصالت وایثار نیاکان را حفظ کرده اند به باد تمسخرمی گیرند .

   وای برملت که هویت خود را ازدست بدهند واصل وریشه خودرا فراموش کنند، ورشادت ها وشهامت ها وشهادت ها شان را  نادیده انگارند ، وای برملتی که درد نداشته باشند به همینکه من ترکستانی شده ام وشما نه شده اید افتخار کنند و افتخارات واقعی خود شان را زیرپاگذاشته   به چیزهای واهی مباهات بورزند ، که امام علی علیه السلام فرمود :

  لَیُسَ الخَیرُ اَن یُکثَرَ مَالَکَ وَوَلَدَکَ وَلکِنَّ الخَیرَ اَن یَکثُر َعِلمُک َوَحِلمُکَ . یعنی مباهات و فخر درجای است که علم وکمال و حلمَ وبردباری واخلاق اسلامی زیادشده باشد ونه اینکه کثرت مال و فرزند باشد .

    سخت است برمن که ببینم  ، آدم های را ازریشه واصل وبنیه خود ننگ عار دارند وفکرنمی کنند ، دشمنان  اکنون درسرزمین آباء واجدادی  مالَم داده  کیف می کنند واین آدم ها به ترکستانی بودن کلا هوا کنند  و تاریخ و قدمت ورشادت ها و شجاعت های  شان را به نام ترکستانی بودن بفروشند ، این خیلی برای یک ملت رشید مایه ننگ وتنزل هویت، ولگدمال کردن شرافت ملّی به شمارمیاید .

 به نظر من : برای هرانسانی شرافت مند سه چیز گران بها ترین شیئ است 1- آبرو وحیثیت شخصی ، که این قدر ارزش مند است که امام صادق علیه السلام فرمود:هرکس سخنی بگوید که قصدش ریختن آبروی مؤمنی باشد خداوند اورا ازولایت خود خارج می کند (الکافی ج 2ص 358) . 2- دین ومذهب : که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ارج دین ر ا این گونه بیان می کند : من قتل دون دینه فهوشهید . یعنی هرکس برای دین کشته شود شهید است .(نهج الفصاحه ص538). 3 – شرافت ملّی – که دردین ازآن به حبّ وطن یاد می شود که سفیروحی الهی ختم مرتبت فرمود : حب الوطن من الایمان . مهرسرزمین بخشی از ایمان است .

     مرد م شجاع هزاره درطول قرن ها با ایثارکردن جان ومال و هستی شان  افتخارات بس عظیمی به دست اورده اند وشهیدان والامقامی دراین راه اهدا  نموده اند اکنون بعدا ز تلاش های وزحمت های متمادی توانیستند با سرفرازی دردنیا ه معرفی شده و سر راه بلند گرفته زندگی کنند ، . ودرهرجای دنیا ازهویت وشرافت خود خجالت نکشیده اند و با هزار مباهات نام ونشان هزاره گی را چون تاج درسرگذاشته و چون خاطره ای محبوب دروجود نگهداشته اند .

هزاره هزاره است اگرسلطانعلی کشت مند باشد ویا مزاری شهید باشد یا سیّدِ شهید سید اسماعلی بلخی باشد یا آواره افغانی درایران وکشورهای دوردست قرارگرفته باشد وما هرگزبه ملت نجیب هزاره پشت نمی کنیم و هرگز خون 62 درصد شهیدان زمان عبدالرحمن را  لگدمال نخواهیم کرد

 اسارت وبرگی خواهران مان که هند وانگلیس به تاق نسیان قرارنمی دهیم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ساوه 4+ خاطرات یک افغانی درساوه + حوزه علمیه ولی عصرساوه + علی ر

 

ساوه 4

 

 

حوزه علمیه ساوه درسال 74یا 75

 

 درسال هفتارچهاربه اصرارمدیرمحترم مدرسه علمیه ساوه (شیخ محمد رضا کریمی )به ساوه بازگشتم ومدیرازوردمن به ظاهر خوشنود دیده می شد زیرا : مدرسه به قدرکافی توان اقتصادی نداشت که برای هرپایه استاد استخدام کند ، ومن درورد قبلی دوپایه ابتدای را تدریس کرده بودم وحالانیز درحقیقت من قسمت احتیاجات را برطرف می کردم .

 

 به قول برخی علما که می گویند : خدا درحدیث قدسی فرموده : شما روزی فردا را ازمن نخواهید ومن هم از شما عبادت فردا را نمی خواهم .  هرگز به فکرروزی فردایم نبودم وبه خودم میگفتم که فردا هم خدای است ، کاروبارودرس وبحث بدرستی سرگرمم کرده بودم .

    که ناگهان سروکله ی مردی دیگر ی پیدا شد که آن، از طرف حوزه علمیه قم آمده و به عنوان مدیر جدید تعیین شده بود ،باآمدن وی آقای کریمی خلع  (شاید به دستور حوزه علمیه قم )و اخراج گردید .

   مدیرجدید!  ریاست حوزه را به عهده گرفت وبرای تنظیمات وترتیبات مشغول به کارگردید ، ولی این مدیر جدید کار ش خیلی بهتر از اقای کریمی بود،زیرا: اولاًایشان، آدم فعال وزرنگ و کار کشته ای بود وثانیا ایشان ازپشتبانی حوزه علمیه قم وامکانات مالی برخوردار بود .

 به اضافه اینکه :ایشان  رئیسی سیاسی عقدتی از طرف رهبری درارتش جمهوری اسلامی درهوانیروز تهران بود. ایشان نیزمسئولیتی درحوزه علمیه شهریارداشت و وظیفه ای درسیستان وبلوچستان اجرامی کرد و کارهای زیادی را عهده دار بود وحقیقتا مردی کار بود و تنبلی وبی عاری ازوجود اوکاملا رخت بربسته بود وشب وروزبرای اوبی معنی وبااستراحت وتعطیلات بیگانه بود .

         نام این مردی فعال ،علی ربانی نژاد بود که با آمدن آاقای ربانی نژاد مدرسه ساوه جان تازه ی به خود  گرفت وروح  نشاط وشادابی درپیکره حوزه  دمید ، فعالیت عجیبی درسراسرارکان مدرسه آغازشد .

   آقای علی ربانی نژاد ! که نمونه کاملی از فعالیت ،تلاش بود ونیزدوست نداشت که کسی روزش را به بی کاری و سستی هدر دهد .

          اقای علی ربانی نژاد !  با مسئولیتهای سنگین ،حواس اش جمع بود ، درحالیکه به تلفن صحبت می کرد ودرهمان حال کاری دفتری بدون خطا انجام میداد و درهمان حال اگرکسی با اوسخن می گفت آن را می شنید وپاسخ میداد ووقت سخن می گفت پی گیری میکرد تا اورابه ثمر نمی رسانید نیمه کاره رهایش نمی کرد واگرشب ازراه میرسید فورا دری دفترش بازکرده هماندم مشغول کار می شد یعنی مردی همه کاره وبه تمام فن حریف ..

            اقای علی ربانی نژاد! مردی خوش قلب و باعاطفه بودوقت کسی را میدیدکه دردمند است به ندای او گوش فرامیداد و از آدم مظلوم وغم زده کاملا دل جوی میکرد تامیتوانیست اندوه را ازچهره غمناکی رنج کشیده برطرف میکرد، واو کسی نبود که درظاهر ملا باشد بلکه اوکارش وتلاشش و همه وهمه او کاملا درموازن شرعی برابربود.

شاید مانند اوباشد، ولی من مانند اورا ندیده ام ،قبلا می اندیشیدم که استحکام حکومت اسلامی ایران برچه اساسی استواراست وبا تمام یورش های دشمن هیچ منفذظاهرنمی شود ؟!!وهنگام که علی ربانی نژاد را دیدم جواب اندیشه ام رایافتم که : این گونه افراد ، منفذهای دشمن مسدود، حیله های معاند را خنثی ،خون ها ی حیات را دررگهای کشوری اسلامی به جریان می اندازند .

           روزی خادم مسجد ولی عصر ساوه بدون هم آهنگی آقای ربانی نژاد حجره مدرسه را تصرف کرده بود ولی اقای ربانی برای این خادم ضرب الاجل تعیین کرد که تامدتی معین باید حجره ی مدرسه را ترک کند وبا ا وبا تندی برخورد کرد ولی دوروز بعد که به سوی مکه میرفت درحوزه تشریف اورد وهمان خادم مسجد را خواست از او درحضور جمع عذر خواهی کرده و طلب عفو نمود حتی صورت پیره مرد را بوسید .

       اقای ربانی نژاد دوفرزند پسرداشت هردوشان طلبه بود درحوزه یکی شان عباس ربانی نژاد ویکی هم ابوطالب ربانی نژاد بود که برخی اوقات یکی از فرزندانش را همرای خود به سفرمی برد .

     اقای ربانی نژاد با طلبه های افغانی که درحوزه مشغول تحصیل بودند کمال مدارا و مهربانی را انجام میداد و اگرچه مردی جدّی بود ولی قلب رؤفی داشت که خدایش اورا مورد رحمت خود قرار داده و همیشه درهرجای که هست دارای ایمان استوار و حضرت ولی عصر علیه السلام ازاوراضی وخوشنود باشد ، به قول مردم افغانستا ن آبش همیشه گرم و نانش همواره ترباشد .

                        امام جمعه سابق ساوه :

    بعد ازیک سال واندی مدیریت مدرسه باز عوض شد که این بار به دست امام جمعه وقت ساوه افتاد که این اقای محترم به محض ورود به حوزه اولین اقدام اش این بود ، طلبه های افغانی را اخراج کرد و طلاب مظلومی افغانی آواره ، کم کم از حوزه علمیه خارج شده به هرسوی بی مقصد رفتند ،‌ که به اخراج طلاب هم  قناعت نکرد بازدرمجمع عمومی  درخطبه نماز جمعه اعلام کرد که من مدرسه علمیه ولی عصرساوه را پاک سازی کردم .

 حالا همین پاک سازی را یک نفر آدمی عادّی میگفت ، خیل مهم نبود ما می گفتیم که این اقا مثلا معنی پاک سازی را متوجه نمی شود ولی اگریک روحانی این سخن را بگوید چه ؟

         پاکدرمقابل نجس اطلاق می شود . یعنی طلاب امام صادق که عمری درمکتب اهل بیت علیهم السلام زحمت کشیده اند وتلاش کرده اند ،    و مدت ها ی مدید درهمین آوارگی ها و سختی ها  درس علومی دینی بخوانند ،نجس است .

     حالا این امام عادل، طلبه های افغانی را که  اخراج میکند  و بعدا به بدترین سخن این هارا  مخاطب قرارداده نجس می خواند  فردای قیامت که درداد گاهی عدل الهی امام جمعه یا امام  شنبه مطرح نیست و درمقابل حساب قیامت که شکم وگوشت و پی وزن نمی کنند فقط ایمان وزن می شود ، آیا ازاین سخن سؤال نخواهد شد ؟

      وقت این سخن ناصواب را جمعی مردم بی پناهی شیعه افغانی میشنوند جگراین ها آتش گرفته با آه سوزناک دل های مجروح ،‌ واین شیعیان درخانه ها شان رفته به همسران وخانواده شان نقل کنند وچه قدرزجربکشند  ؟.  

        یا اشتبا ه می کنم خدا هم دنبال هما ن پاره کاغذ به نام شناسنانه است که هرکه نداشت دیگر اوبنده مخلوق خدا محسوب نگردیده و ازاحاطه عبودیت الهی خارج میگردند ؟

       خدای تعالی درقران شریف خود میفرماید : تَطَّلِعُ عَلَی الْاَفْئَدَه،  نَاُراللهِ مُوْ قَدَة . درقیامت طلوع میکند ازقلب ها آتش سوزان  . حالا تو خوانند ه محترم قضاوت کن بیبین که معنی ایه چه می باشد ؟

        درحدیث قدسی امده که : هرکه ولی مرا اذیت کند مانند این است که شمشیرگرفته  درمقابل منی خدا به جنگ برخواسته باشد .ودرحدیث دیگر ازامام صادق علیه السلام امده که : خدای تعالی پنچ چیز را درپنچ دیگرپنهان کرده است یکی ولی خودرادربین بندگان خود مخفی کرده که تا مردم به کسی جسارت نکند که شاید ان کسی که تواومورد اهانت قرار میدهی همان ولی خدا باشد .

             حالا این حدیث تاکدام قسمت دنیارا شامل می شود ؟ شهرساوه ویا استان مرکزی یا کشورایران !؟  یا جاها ی دیگررا نیزدربرمیگیرد  ؟ 

       میگویند فروع دین ده چیز است یکی تولّی ودیگری تبّری ، حالا شرح این تولی چه باشد خدای متعال میداند ولی پدرم که مردی بی سوادی بود به من تعلیم داده که معنی اش این است که تولی بعنی دوست داشتن خدا وپیامبرخدا وامامان ودوستان این ها ،‌یعنی واجب است مانند نماز وروزه که ما باید کسی که دوست خدا ورسول خدا وامامان هستند دوست داشته باشیم .

 وپدرم معنی تبری را درکودکی به  من اینگونه معنی میکردکه تبری یعنی دشمن داشتن دشمنان خدا ودشمنان رسول خدا و دشمنان امامان و دوستان این هارا هم باید دشمن بداریم .

   حالا شاید معنی اش چیزی دیگری باشد من که عرض کردم پدرم بی سواد است شاید معنی اش را ندانسته باشد .