سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

بارام بهسود +غلو+جرغی وبرجگی + باتور +گرماب + السوالی ناهور+ جر

ازدهن سیادره سه نفری به سوی دهن پاتو وازانجا به سوی سفیدغو واز ان جابه سوی پیتاب قول آمدیم وشب درخانه ی یکی از دوستان به نام مهدوی ماندیم.

     اگرچه این رفیق ما که شب درخانه شان ماندیم بعدا به اثر جنگ های خونین وخانمان سوز داخلی کشته شد. زیرا این جنگ ها بسیارازجوانان را درکام مرگ کشاند وخیلی اززنان را بی شوهر، فراوان مادران را به داغ فقدان فرزندان شان گرفتارساخت.  ولی او آدم خوب بود ودرمدرسه ازجزءشاگردان خوش خلق و مهربان محسوب می شد  و درخانه با والدین نرم ومتواضع بود وخانواده مکرم این دوست  بسیار ازاو راضی و خوشنود بودند خدا روحش را شاد گرداند .

(شیخ خداداودال مردعلم وعمل )

       فردا صبح به سوی اودال حرکت کردیم و شب درخانه یک نفر شیخی مؤمن و دین دار وزحمت کش برای اسلام ومسلمین و به نام شیخ خداد اودال میهمان شدیم  و او را آدم وارسته وملایی دین دار یافتیم ودرخانه ی محقرزندگی میکرد  ولی همین خانه ی محقراو سراسر معنویت و دین وایمان به نظر می رسید و از دست رنج خود برای خود وخانواده مکرم اش نان تهیه می کرد و هیچ گونه چشم طمع و مفت خوری ودنیا پرستی دروجوداین مردخدا دیده نمی شد  ودست های ترکیده و چهره زحمت کشیده او ناظر را به یا دی پیشوایان دینی می انداخت ،اوملابود بی توقع ،  پرتلاش ولی خالصانه ،‌ او مردم دار بود ولی بی تکبر ، او سخن می گفت ولی باصداقت  ، مهربان بود ولی بدون ریا ، و دست های او پینه بسته بودو درحالیکه  می توانیست به دررفاوآسایش  ازمال مردم زندگی کند .

          من از خدای متعال  همواره خواسته ام  که مانند این عالم بزرگواررا  دربین بندگان اش زیاد گرداند اگرچه ما یک شب بیشتر دران جا نماندیم ولی سخنان و رفتار و تواضع او وبلکه همه کردار این مردرا برای خود درس وپند  وموعظه بود یافتیم وحالا سال ها ازقضیه می گذرد ولی خاطرات شیرین این دیداررا دردل دارم بلکه تلاش میکنم که دررفتارها اندک آن را پیاده کنم .واینکه حضرت مسیح به یاران خودسفارش می کردکه : با کسی مجالست کنید که :دیدنش شمارا به یاد خدا اندازد وعملش شمارا به یاد آخرت وادارد وگفتارش دردانش تان بیفزاید ، همان بود.

بارام بهسود

  صبح از اودال به سوی بارام بهسود حرکت کردیم که درهمان  بارام یک دوستی بسیار صمیمی و مخلص داشتیم که مدت های مدید درمدرسه سفید غو ورس به اومأنوس بودیم ودرمدرسه خیلی اصرار می ورزید که یک بار خانه من بیایید وحالا ماهم درخانه او وارد شدیم و  شب درخانه این دوست بسیاردوست داشتنی ما ن رفتیم که به  محض رسیدند ما به گرمی بسیار از ما استقبال کردند وبه شوق وشعف زیادی  مارا به داخل  خانه دعوت کردند و فوری گوسفند ی را به جهت احترام ما سربریدند و به تمامی وجود ازما پزیرای نمودند و درتمام عمرم این گونه خالصانه پزیرای نه شده بودم و شب درکناراین دوست صمیمی  ماندیم و خاطرات مدرسه سفید غورا  ورق زدیم وباهم ازاخراج مان توسط مدیرکه مارابه جهت خارجی بودن ما ن بیرون انداخت چه غم انگیز و بی شرفانه بود مدرسه ی دینی که دررأس آن علمایی دینی قرارگرفته  باشند ولی به خاطراینکه برخی  شاگردان مدرسه که از سفید غو ورس نیستند وآن هارازخم زبان بزنند و خارجی بخوانند وبالاخره ! کارهای سخت وطاقت فرسایی را توسط همین خارجی ها به انجام رسانیده وبه ضرب لگد بیرون بریزند وباز خود شان را عالم دینی و راهنمایان دین درجامعه مشهورسازند.

    وبالاخره با دوست عزیز مان اقای صادقی فرزندنوروزاز بارام  درد دل ها ،  ودوستی ها ،رفاقت ها ومسافرت ها وصمیمت ها که درگذشته داشتیم مرورکردم واتفاق تلخی خروج مان را ازمدرسه دینی شیوقل ورس نیزدرمیان آوردیم ، وشب درکناردوستمان به نیکی وصفا سپری شد که آن همه لطف ومحبت این دوست ما به خاطره سپرده شد وزمان این گونه است تمام شیرینی ها وحوادث وتلخی ها را می بلعد وتامدتی خاطرات شیرین یا تلخی آن میماند وبعد اندک اندک تمام می شود .

غلو بهسود

          صبح زودروز سوم  از بارام به سوی غلو که ان جا هم دوستی بسیا رمخلص به نام احمد  اصغری داشتیم که از او هم سری زده باشیم ،را ه افتادیم و به سمت پائین درّه که نزدیک به رودهلمند  می شد ،  از تپه های که خیلی سراشیب بود به پایین حرکت می کردیم به قسمی که گویا به زیری زمین کشیده می شویم وراه طولانی بود وسخره های متوالی و راه بسیارباریک و کم عرض و   سنگ لاخ های عجیب ،   وراه پرپیچ وخم  ،هوا به شدت گرم و عرق ازسروصورت مان میریخت  تابه تهی درّه رسیدیم که فقط آسمان روی سرما معلوم میشد چون درّه  خیلی  عمیق بود و دوطرف درّه را کوهای سربه فلک کشیده احاطه کرده بودند . وازقلّه ها فرود آمدن به سمت درّه عمیق مردی کوه نورد میخواست .  به هرحال به زحمتی تمام خودمان رابه تهی درّه رساندیم  که خانه پدری دوست مان به نام شیخ حسینداد که معروف بود به( شیخ دوپه  ) .

  اگرچه او درختان  مثمر وغیر مثمر فراوان داشت که دوطرف درّه  را پوشانده  بود و سبزه زار های زیادی دو جانب رود خانه نمایان بود ،آب زلال فراوان موج زنان ازداخل رود خانه  به سوی هلنمد حرکت می کرد که صدایی دل نواز شوشور آب زلال همواره گوشی آدم را نوازش میداد ، زمین های مزروعی اقایی (شیخ توپه) درنواحی این دره به زیبایی این درّه عمیق می افزود به هرحال دیدن این مناظر زیبا ،این درّه خیلی نشاط آوربود،  بویی گل وچمن هرآن شامه را لطافت می بخشید   ولی جناب شیخ باخانواده اش  درهمان دره به تنهای زندگی میکردند  ودیگراز بنی بشری درآن  دره خبری نبود وزمین مزروعی کمی داشت ومعلوم بود که تابستان گرما ی روز به شدت داغ خواهد شد ، و رود هلمند از کنار همان درّه می گذشت وصدا ی مهیب ورعد آسایی رود مرتب به گوش میرسید  چون فصل بهار، زمان طغیان این رود است که دیدنش هم وحشت ناک وهم مناظردل انگیزبوجود میاورد .

به هرحال خانواده جناب شیخ  درهمان دره مشغول کار وباربودند  و خود( شیخ دوپه) به بیابان برای چرانیدن گوسفندان رفته بود زیرا شیخ گلّه بزرگی از بزوگوسفند داشت که این گلّه را به زحمت ها وتلاش هایی بی شایبه خود به دست اورده بود واو مردی بسیار زحمت کش و تلاش گربود و سختی هایی دنیا و تنهایی دراین درّه عمیق ومشکلاتی کاری هرگز اورا از تلاش وزحمتی شب وروزی باز نمی داشت ، چهره که ازسوزش آفتاب وسرمایی قلّه ی کوه ها سیاه شده بود ودستان گره خورده وپینه بسته اش کاروفعالیت دائمی را نمایان می ساخت   وپاهایی چاک چاک شده ی او نشانه ی تلاش هایی بی دریغ این شیخ تلاش گربود.بازبااین حال دل مهربان وروحیه عاطفی داشت که ازرفتاروگفتارش هرلحظه مهروصفا به خانواده اش نثارمی گشت .

  ولی دوست ما به مدرسه (المی توی جاغوری )رفته بود درمدرسه شیخ توسلی برای ادامه درس زیرا اوهم از خارجی های بود که درمدرسه ولی عصر سفید غوورس بعد از کار کشیدن از او ظالمانه  با ضرب لگد بیرون انداخته بود .وبالاخره : خانواده اش  درهمان درّه عمیق برای پزیرایی ازما  سنگ تمام گذاشت  و هرچه که قدرت داشتند درراهی محبت فرزند شان اقای اصغری به ما انجام داد ند ودرخدمت ذرّه ای کوتاهی نکردند به تمام وجود به خدمت ما  کوشیدند وشب درهمان درّه ماندیم و صبح با جناب(  شیخ دوپه) وخانواده اش خدا حافظی کردیم وبه سمت سربالای درّه راه افتادیم و دردرّه سنگ لاخ وسرببالا به سختی می توانیستیم قدم برداریم آهسته آهسته تانزدیک ظهر به باد کوه رسیدیم .

باد کوهی وتلخک (ناهور)یابهسود

     دران جاپیره مردی بود که خیال کرد مافراری هستیم وبرای ماچای اورد ولی به شدت ناراحت شد وهرسخنی ناروای که داشت به ما نثار کرد ومارا به باز گشت ترغیب می کرد و از ان جا به سمت تلخک راه افتادیم ،  مردم تلخک مردم فقیر ومستضعف بودند وشب تمام محل تلخک را سرزدیم ولی مردم برای ما نه جای داد ونه چای ونه نان و غذایی سرگردان داخل محله به هرسویی میرفتیم تا بالاخر ه دری خانه امام حسین علیه السلام  رفتیم که شب دربیرون نمانیم ، به هرحال شب درحسینیه رفتیم وپلاسی را درزیرو پلاسی را به عنوان لحاف استفاده کردیم و گرسنه شب به پایان رسید ولی خسته و کوفته بودیم به خواب رفتیم  و گرسنگی و بی جایی را احساس نکردیم .

             گرم آب زیبا :(گرماب جرغی)

     وصبح از تلخک به سویی گرماب (که نمی دانم جزء بهسود است یا جزء ناهور ) رهسپار شدیم قدم زنان و با دوستان حرکت می کردیم تا  به  گرم آب رسیدیم  وچشمه ی آب گرم راکه به نام شنیده بودیم وحالا ازنزدیک به چشمان خود میدیدیم وخیلی زیبا وجالب بود زیرا : جوشش آب داغ ازداخل زمین درمنطقه ی سرد سیرکه نیازمبرم به آب گرم دارد وآن هم دروسط قریه که رفت وآمدش آسان واستفاده اش مفت باشدیک لطفی خداوندی است ونیزآب ذلال شیرین گرم  که فراوان هم باشد یک چیزی کم یاب درعالم است ولی این رحمتی خدادادی مفت برای این مردم هدیه شده است . اگرچه مردم این ساحه بدرستی نمی توانند ازاین موهیبت استفاده کنند زیرا : فقرونداری ونداشتن دانش کافی مانع استفاده درست ازاین چشمه ی  زیبا است .وگرنه ! چنین آب گرم با این کیفیت وبااین فراوانی درکشوردیگری باشد چه تفریح گاهی جالب ومحل سیرسیاحت هزاران نفردرروز قرارمی گرفت و لحظه لحظه آن ثروت وساعت ساعت آن شادی واستعمال آن شفایی بیماران می گردید واهل قریه نیزازاین رحمت واسعه منفعت های لازم را می برند .ولی بحال ما که خیلی منفعت داشت زیرا بدن های که مدت های مدید حمّام ندیده وخستگی مفرط ولباس های چرکین درکنارچنین چشمه ی چوشان داغ با آب ذلال فراوان عجیب دلپزیرودل چسپ است . این چشمه زیبا ! دواتاقک حمّامی داشت که درداخل آن خستگی بکلّی مرتفع وتمام چرک وکثافات تمیزوشادی ونشاطی دل انگیزی را احساس کردیم . یک باردیگرنیزاظهارتأسف می کنم که این رحمت واسعه خداوند دراین قریه بدون استفاده لازم هدرمی رود . کاش می شد که هزینه لازم بدست میامد تا این چشمه مورد انتفاع قرارمیگرفت و مردم این ناحیه هم به نوایی می رسید .

درکناراین چشمه ذلال ! قبری سیِدّی بود که مردم دراطراف قبر به زاری و تضرع والتجا مشغول بودند ، مردم هزاره به سادات احترامی زیادی قائلند ومعتقد اند! که ساداتی ازآل رسول دارایی تقدس وکرامات اند وقبراو شفایی درد والتجایی به آن رفع حاجت می کند حتّی ازآب دهان سادات برخی نیزتبرک می جویند.وسادات عظام نیزاین اعتقادرا  پاس داشته اغلب شان ازکارهای ناروا ورفتاریکه به شأن سادات نیست دوری میجویند . ومردم هزاره اگرچه ! درفقر وتنگ دستی شدیدی زندگی می کنند وبااین حال نیزسادات رابرخود وعیالش  مقدم میدارند ، خشم سادات را  سبب نزول بلاء وردّ کردن سادات را باعث فقر وفاقه میدانند واگرپرسیده شود که: ساداتی خدمت شان خیروبرکت است ، چرا خودشان فقیرند ؟ درحالیکه جزماً اعتقاد دارند جواب میدهند که : رسول اکرم وخاندانتش ازبس مقرب خدابودند لذا همواره درفقر وتنگی معیشت  وبا شکم گرسنه زندگی می کردند وزندگی شان همرابا مصائب ودرد والم بود پس باید سادات این موارد را ازاجدادشان به ارث داشته باشند .یعنی فقروگرفتاری درزندگی سادات یک چیزی اجباری ازسوی خدای متعال است وقابل انفکاک نیست و درقبال این چیزها است که کرامات دارند و شفا میدهند ورفع فقر وتنگ دستی ازدیگران می نمایند .ارتباط مردم هزاره با سادات شان بسیارعمیق ودارایی پوشش اعتقادی می باشد ،حتّی بوسیدن دست سادات را ثواب وخاک قبرشان را موجب دوری ازبلیات میدانند ولی متأسفانه برخی سادات این اعتقادرا  ارج نمی نهند گفتارخلاف شرع را دربرابرمریدان ابرازمیدارند که ازآن میان : اینکه دختربه مریدانش نمی دهند وهزاره راخدمت کارلائق برای دخترش نمی دانند ، که دراین حرفی نیست زیرا : خیلی هستند که بدیگری نمی خوهند دختربدهند . وآنچه که قابل تأمل است اینکه : مریدانش را سک وخود را گوسفند مینامند .یا اینکه این را اصلاً خلاف شریعت وحرام ودورازدستورقرآنی می شمارند . 

                                                           جرغی وبرجگی ولایت غزنی :

   اگرقسمت های دیگرمانند سردکوه وتلخک و بارام وغلو نیزجزئی جرغی وبرجگی می باشند ولی آنچه معروف است جرغی وبرجگی اصلی که به زبان خودمردم معروف است شامل مناطق ویژه ی است که مابعدازگرماب به سوی حرکت کردیم که این مناطق درحقیقت جزئی ولایت غزنی والسوالی ناهورمی باشند واین منطقه مردم بسیاربا اعتقاد وشریف ومهمان نوازمی باشند که به حقیقت ازما خوب استقبال کردند وسیاحت به این دیار برای ما خیلی عالی بود ، جرغی وبرجگی منطقه وسیع اند که ما ازگرم آب  حرکت کردیم وشب از منطقه جرگی برجگی نتوانیستیم خارج شویم ، که برخی مناطق شان به قرار زیر خواهد بود :

سفیداب ،توغان ،زیرناله ،بروغ جنگ ،جوشنگگ، سرخ دیک ،کمرک ،قوشنگ جوی ،گرمک ،شاه بردی ،خواجه زنگی ،غووج ،سیاه زمین .

  برخی علمایی نامی این مردم عبارت بودند از حضرت آیت الله فیاض وایت الله سید رضوی که اکنون درمشهد مقدس هستند ،اقای فهیمی ، شیخ غلام حیدر ،شیخ محمد مرحوم وفرزند بزرگوارش شیخ حاج کاظم ،شریعت مدار ، شیخ محمدرضا کوشک مرحوم ، واقایی شیخ حاج عادل، واقای عالمی  و اقایی حاج رفیعی و   ناصری گرمابی  که ما درخانه ویی نهار مهمان بودیم اگرچه این ساحه علمایی زیاددارند ولی من برخی شان را که اشاره رفت میدانم .ومردم این ساحه درجنگ های داخلی شرکت داشتند ودرهرجای ازاین مناطق سخن ازحزب  و طرف داری ازیکی ازاحزاب را به میان می اوردند .

برخی گفته های مردم : ازقضاوت نا عادلانه و رفتارخشونت باری نیروی ها مسلح احزاب و شکست وپیروزی حزبی ، همواره به سرزبان ها بود الله العالم بالصواب .

    باتورولایت غزنی

 و روزی دیگربه سوی باتور که استان غزنی است  راهی شدیم  .

مردم باتور مردم خون گرم ومردم دین دارهستند ودرزمان حزب درباتور بود و قت کوتل های بلند وقلّه های کوه های سربه فلک کشیده عبورمیکردیم  با پایی پیاده و مردم شریف همواره به ما بانرمی ومدارا و خوش زبانی برخورد کرده و از حیث غذایی هرانچه درتوان شان بود به طبق اخلاص گذاشت نان وآب و دوغ و...را از ما دریغ نکرده تاوارد باتورشدیم و مردم باتور حدودا مردم فقیر هستند و دروسط منطقه شان یک رود خانه بود که آب ان رودخانه  گل آلود وحرکت کندی داشت واطراف آن را نیزارپوشانده بود .

          وقت وارد باتور شدیم وقصد داشتیم که ازکوتل رد شده شب خودمان  را به مالستان برسانیم  ولی وقت پای کوتل رسیدیم نیروی نظامی مارا متوقف کردند زیرا درکوتل دزد های مسلح مردم مسافر را راه زنی کرده بودند لذا نیروی نظامی میخواست به سمت کوتل بروند و تمام راه را امن کنند وبعد  مسافرین درحال امنیت به سوی  مقصد حرکت نمایند لذا شب درباتوردرخانه یک نفرماندیم اگرچه صاحب خانه  مرد فقیر بود و لی مهمان نواز و دارای رویه انسانی بود که خانه ی آن مرد درپایی کوتل زندگی میکرد به خاطر خانه اش دربیابان بود وبرای محافظت ازخانه و زندگی اش چند تا سک نگهداری می کرد .