سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

مدرسه زردنی شهرستان +خاطره از شارستان دایکندی + محمدسرورصادقی شا

    ( مدرسه زرنی شهرستان : 3

       مدرسه علمی جای بسیارمناسب برای تربیت انسانی است وبرای برطرف کردن خصلت های ناروا ازدل ، رفتارنادرست ازوجود! ، خیلی ها این موضوع را فهمیده اند که برای درک این قضیه سخت درتلاش اند،بلکه آدم درآغارآفرینش امتحان دادکه گرفتار حرص است وهنگام که زمین آمدفرزندانش به اثرحسادت یکی را کُشت وبعدازآن اولادهای آدم چه کارهای بیمارگونه انجام میدهند .. ازاین امورفهمیده می شود که آدمی بیماراست و طبیب اورا به بیمارستان یعنی دنیا آورده تا بهبودیابد ، هربیماری دوسفارش ازپزشک لازم دارد ،یکی چیزهای که باید بیمارانجام دهد مانند اینکه دارو بخورد ،استراحت بکند ،ورزش بنماید . دوم اینکه چیزهای را نباید انجام دهد مانند اینکه مثلا روغن نخورد ، نمک نخورد ، شیرینی نخورد.

  حالاطبیب : پیامبروامامان هستند ، نسخه : قران وحدیث ، بهترین بخش بیمارستان مدرسه علمی است که دستورات پزشکان را اجرایی نمایند مثلا سعی کنند که فرمانهای پرهیزرا جدّی بگیرند که مرتکب نگردند مانند دروغ ، غیبت ، حسادت ، تکبر،ظلم ،آزارواهانت و.. ودستورات انجامی را ازدست ندهند مانند: عبادت ،تواضع ،مهربانی ، محبت ،خوش اخلاقی و.. 

     مدرسه ما نیز همین گونه بود که برخی درصددبیرون راندن رزائل ازدرون تلاش داشتند وبرخی نسخه های عبادی واخلاقی را می خواندند وبرخی نیزمهیا می شدند که مقدمات معائنه پزشک آماده کنند یعنی درتصحیح ادبیات اصل نسوخ تلاش داشتند .اما متأسفانه برخی بیماران غفلت دارند برای هدف وبهبودی هیچ گونه تلاش و زحمتی را متحمل نمی شوند.  یعنی بجای درس، بحث ،پیش رفت ،تحصیل اخلاق ،دنبال برنامه های بودند که اصلا مربوط بخشی مانمی گردید، اگرچه برنامه های آنها درجای خود خیلی جالب وارزشی تلقی می شدند ولی آن مکان برای چنان موضوع وضع نشده بود وشاید دربرخی رسانه های تصویری این گونه آدمها ضروری باشد وشاید هنرمندانی بودند که درجایگاهی خود اگرظاهرمی گشتند دنیایی را شگفت زده می ساختند . 

   واقعا این دوستان  باعث درد سر برای شاگردان ، تخریب انتظامات عمومی  ، باعث خستگی برای مدیرگشته بودند، ومدیرازتسلطی برآنان خود را ناتوان می دید وهرچه وقت صرف آن ها میکرد نتیجه ی کم تررا شاهد بود ،که به بعضی اعمال آنان اشاره می شود : 1- به جهت سرگرمی وتفریح  با مشت های گره کرده به پشت وکمر ضعیف ترهامی خوابانید ند  ومیگفتند (مینج ) که همان مشت زنی را هم به چند نام می خواندند ، مثلا این نوعی  اسپرینجی  وفلان نوع اش سرتیر و...  2- اصطلاحات جدید درمیان مدرسه پخش می کردند مثلا به نفر قوی وزور مند می گفتند: (غَرَّه )3- به افراد چاق می گفتند : قُرصُنبَه . 4- نام های قبیحه ترویج می کردند مثلا یکی را  گندیره و به دیگر ی پاگل ، دیگری شیطان خطاب می کردند. ، محیط را آلوده ترساخته بودند ، تنظیمات جمع را به استهزاء گرفته بودند، وواقعا دوستان را به کارهای بی فائده و خنده دار ولغو مشغول می ساختند ،زورگویی به ضعیف ترها ، ترویج  اصطلاحات بیهوده ، مسخره کردن افراد جای درس وبحث و.. اشغال کرده بود ،عجیب پیشرفت داشتند،هرلغت مضحکی که جعل می کردند،زودانتشاریافته همگانی می گشتند،بلاخره برنامه های جذّابی را ارائه میدادند ،جذّابیت وکشش آن به اندازه ای بود که همین الان نیز دوستان آن را ازیادنبرده اند . 

    مدیرهمواره می اندیشید که باید درمقابل این ها  که شاید پشتوانه نیزداشتند،  چه کند ؟  تا بعد از فکرواندیشه ی لازم به این نتیجه رسید که دررأس کار باید یک نفر  زور گو وقلدورراقراردهد  که نظم و انظباط را به اینها عالی کند، به همین جهت تصمیم گرفت باهمین ... زورگو وظالم مدرسه (که ازخاک خوران زمین  میر وخوانین بود) طرح دوستی ریخته و حتی درروزی عید غدیر خم درحضور بعضی شخصیت های مدرسه صیغه عقد اخوت وبرادری  را اجراکرد 

    مدیر مدرسه بااین نقشه اش میخواست که : 

       1   - جلو افراد زور گووبیهوده کاران  را بگیرد  .

     2   -کار های که شاید درنظر داشت باید انجام شودبه خاطر این گونه افراد انجام آن امکان پزیر نبود ومدیرنقشه کشید که  یک نفر بی شرم وبی حیا و شرور و تند وخشن اگردررأس امور باشد که جلو ارازل    را مسدود سازد تامدیربه کارهای اجرایی خود بدون مشکل دست یابد وبلاخره برای اجرای این نقشه فقط این اقا  را مناسب دید .

          3   -مدیربا طرح این نقشه میخواست که : درنزد شاگردان مدرسه محبوبیت پیداکند زیرا وقت این آدم کذای سرکار بیاید خودبه خودتلخی  ستم کاری وی  درذایقه طلاب ناخوشایند امده وباعث رنج وآذیت شاگردان میگردد  آن وقت شاگردان متوجهی فردی لائق ، دل سوز، مهربان ، با درایت وخدوم می گردند که تاکنون غفلت داشته اند. 

          4-لیاقت خودرابه حاکمان (صادقی وافکاری ) اثبات میکند که من درمدت مدیریت ام درحال که  تنهابودم  هیچ گونه مشکلی بوجودنیاوردم  ولی اگردیگری روی کاربیاید اوضاع این گونه می شود.

          5-    شخص دیگری درکنارش باشد تااینکه پشتوانه اش محکم گردد که بتواند کاری را بدون سختی انجام دهد .

        خلا صه: مدیر وقت نقشه رانزد خودش طرح کرده بود با عقد اخوت از حاکمان شهرستان  تقاضا کردکه  فلانی (.......... ) معاون اوشود و حاکمان بلا فاصله این اقدام را امضاکردند وشرور رابه عنوان نائب مدیر دررأس امور قرار دادند .

          نخستین  اقدام معاون محترم این بود که :  هرکس ازدستورمن تخطئ نماید  درملاء عام شلاق می خورد . وواقعا معاون به این اقدام خود بلافاصله جامه عمل پوشانید  زیرا: درمدت کوتاهی ، که برخی  افراد ممتاز را   شبانه  درحیاط مدرسه درحضور تمام شاگردان با اهانت فراموش نشدنی  خوابانید و پاهای این هارا بطناب بسته ،هواکردند ،به هرنفر 15 شلاق زدند .شایان ذکراست که : این افراد اززبده ترین ونیکوترین ولائق ترین شاگردان مدرسه محسوب می شدند ،که به اثر شلاق توهین آمیز،‌  اقتدار این افراد زبده  ولایق  به شدت خدشه داروشؤن  عالی شان درحضور جمع درهم شکست  وتمام لیاقت زبده  گان  به باد رفت ،شخصیت و وجاهت و لیاقت به اثر وخنده های مسخره آمیز معاون  لگد مال شد .نیزبخاطراینکه دل ها بیشتربسوزند ، حقارت شان زیاد ترگردند : اشعاری بدین مناسبت انشادکردند ، مثلا:  لنگ شان هواشد ** شلاق ما رها شد  **چشمان شان سیاه شد ** 

   کم کم مدرسه ازحال وهوایی اصلی تغییرحالت داده بود  ورنگ بوی سلول های مخوف را  بخود گرفته بود، ازهمه جا صدایی ضربه های شلاق بگوش میرسید ،ناله های دلخراش یک مظلوم شنیده می شد ،چشمان  نوجوان مظلوم مدام پرازاشک بود ،خنده وشادی های گذشته دیگردیده نمی شد  که روزی چهره نوجوانی را  سیاه وکبودمیدیدی ! ، روزی دست ناتوانی شکسته بگردن آویخته ی را مشاهده می کردی ! ، ! نه عدالتی بود که آدم امیدوارباشد ونه رحم و شفقتی بود که آرامش دهد .   اقای  معاون روزبه روز جری ترمی گشت ومانند  زنگی مستی که تیغ بران درکف دارد ،محیط  را شدیدا دروحشت وترس فروبرده بود ،زیرا:  دستان  شکسته ، بدن های سیا ه، چشمان کبود  ، صورت نیلی ،  دست وپای زخمی ومجروح  ،کم نبود. این ضرب وجرح وسیاهی وکبودی متأسفانه روی بی گناهان اعمال می شد واستهزاگران وارازل بدون رنج ودردی آسوده بودند . اگرچه این ها را نیزوحشت گرفته بوددیگه ازبطالت کاری و رفتارخنده آوردوری می جستند . 

     ماجرایی خروج :

  یک شبی بین ومن ویکی ازنزدیکان معاون مشکلی پیش آمد  واو  بلافاصله به معاون گذارش داد که فلانی مثلا بامن دعوا کرده که ناگهان درتاریکی شب معاون به من حمله کرد بدون سوال و بدون تحقیق ومرا حسابی کتک زد کسی به مدیرمحترم گفته بود که کجا نشسته ای  که معاون کسی را می کشد !!   مدیرمحترم فورا خود را درمحل  رسانید،‌ ومشاجره ی بین معاون ومدیر پیش آمد ،معاون  که شدیدا عصبانی شده بود ومانند شیرغرّان  می غرید وچون پهلوانان  معرکه  نعره می کشید که گویا درقلب لشکرهزارنفری باشمشیربرّان درحال کاروزاراست ،یا چون مباری ! که جلو چشم اشرا خون گرفته  باشد ومستانه تارومارمی سازد، بدون تآمل به مدیرمدرسه نیز حمله برد، مدیرمجروح وبیهود روی زمین افتاده وصورتش خون الود،تن اش می لرزید  ، چشمانش عجیب پرش داشت !!  وشاگردان همه متحیر! که چه واقعه ی دارد اتفاق می افتد ومدیر را برداشتند به حجره اش بردند.  معاون که افکارش دراختلال عجیب افتاده بودوشاید آنوقتی که به مدیرحمله ورشد نمی دانست که چه می کند!  والا آدم عاقل چنین کاری خطرناکی نمی کند وبه برادر قسم خورده اش حمله نمی برد ،اوراتاحدّمرگ موردضربت هلاکت بارقرارنمی دهد !!

   وفردا صبح زود باید نزد حاکمان شهرستان(محمدسرورصادقی ومحمدکاظم افکاری )  برای قضاوت دعوای می رفتیم ولی وقت درمنطقه به نام (خوجه چاشت)به قصد صرف  صبحانه ازهم جداشدیم  وبامعاون  توافق کردیم که فلان ساعت درفلان مکان تجمع کنیم. مثلا ساعت 7 بود وماباهم گفتیم که ساعت 9 درزیردرختان باشیم ،غا فل ازاینکه معاون  زرنگ  ما را قال گذاشته!  وهمه ی مارا فریب داده ،چون پدربزرگ اش قاضی قدرت مند درمحل حکومت بود بدون اینکه صبحانه ی خورده باشد خودرادرمحل حکومت رسانیده،  مقاصدش را با  حضورپدربزرک اش اجرایی ساخته وخشم صادقی شهرستانی را  برعلیه ما کامل تحریک کرده   وما بعدا متوجه شدیم که دیگرثمری نداشت زیرا کارازکار گذشته بود،.

    ماهنگام بعد از ظهر درنزدی اقای حاج صادقی رسیدیم دیگر کارم  ساخته بود بدون سوال وبدون هیچ گونه پرسشی ،حکم  اخراج  ام را صادرنمود .ومن نیزازاین همه بی عدالتی وکتک خوردن مداوم خسته شده بودم ، بدنم دیگه تاب تحمل این همه ضربات هلاکت باردائمی  را نداشت وصورتم تاب سیلی را . وپشت کمرم طاقت مینج های متوالی را ،

    اخراج شدم ، درحال دوستان صمیمی ام ازجدای غمناک بودند ومن نیزغمناک تر، دوستان را با دنیای ازخاطره وصمیمیت باید ترک می کردم ،واقعا درونم چون  تنوی رداغ گشته بود واندوهی جدای تا مغزاستخوان نفوذ کرده بود، بتمام ارکان وجودم  اندوهی سنگین نشسته  بود!  چون دوری دوستان باصداقت و رفقایی که مانندجا ن شیرین دوست شان داشتم هرگزآسان نبود ،ولی چاره نبود باید مدرسه زردنی را ترک می کردم اما به امید روزهای صاف  ودیداردیگر! ، که هواابری تاریک نباشد و بارا ن ترگرگ صورت مان زخمی نسازد.

       اگرچه  دعوی من وفامیل معاون یک امرپیش پا افتاد ه وکاملا معمولی  بود زیرا هرروزدرمدرسه این گونه امورواقع می شد ولی کم شانسی من باعث شد که به حاکمان رسیده حکم خروج من امضاء گردد وشاید خیراتی دراین موضوع نهفته بود که من تجرباتی را به دست آوردم وزندگی جدید را امتحان نمایم . والله المستعان .