سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

شیدان بامیان+ یکاولنگ +پنجاب + دهان سیادره +یکاولنگ +پنجاب بامیا

 

                ( شیدان بامیان:

1.   روزششم به سوی شیدان حرکت کردیم که دراین مسیر چیز های تازه ی برخاطراتی ما افزوده شدکه ازجمله :  مردم آن سامان در بیابان ها به شکل ایلاق با  فقروتنگ دستی زندگی شان راسپری می کردند و رنج های  طاقت فرسا که آن مردم که  از  نداری متحمل می شدند ،‌ همرای چند رأس  گوسفند و چند عدد گاو نه اب ونه نانِ درستی به چه رنج ومصیبتی زندگی میکردند   و زنان نجیب و زحمت کش ان ناحیه که بالباس ها ی فقیرانه دردشت ودمن وکوه برزن را دریاد میاورم ،‌ ازخود بی زار شده غم واندوهی عالم درقلبم  سایه می اندازد ولی نه کاری ازمن ساخته  است و نه دردی را می توانم دواکنم فقط خدا را شاهد می گیرم چنانچه فقروفاقه ومشکلات لاینحل این مردم شرافت مند را تصوّرمی کنم درفکرجانکاهی فرومی روم وکی خدارحمت خودرا نازل می کند ورنج ها پایان میابد .

·     وارد قریه شیدان : که آن  یک منطقه  دشتی وسردسیراست  که احتمالا زمستان سرد وبرفگیری داشته باشدچون درخت های که درگرم سیر رشد می کنند درمحدوده منطقه شیدان دیده نمی شد ومردم شریف این ناحیه اکثربه دام داری و کمی هم زمین مزروعی دارند که بدین وسیله زندگی ومعاش خانواده را تأمین میکنند وزندگی مردم این دیار به زحمت سپری می شود  وحدود 20کیلو مترتا مرکزی بامیان فاصله دارد و اکثرمردم درروی تپه ونواحی ان تپه  خانه ساخته بودند .

  ماهنگام ظهروارد این دهکده شدیم ولی هوا به شدت بارانی بود که حرکت را مشکل می کرد لذا به انتظار بند امدن باران تا شب درایوان حسینیه ی طرف دست را ماندیم وبالاخره شب شد .

  هتل ومسافرخانه ی وجود نداشت سرگردان شدیم چون بارانی بودن هوا ازیک طرف وتاریکی شب و گرسنگی ازطرف دیگر مارا محاصره کرده بودند مجبور شدیم که به خانه هااطراف تپه سری بزنیم احتمالا مردم آن شب میهمان نمی خواستند پس ناچاربودیم  دوباره به خانه امام حسین پنا ه ببریم زیرا آن جا هم فرش داشت وهمکه ازباران وهوای بارانی محفوظ می ماندیم  .

        شب عید قربان بود  مردم با اعتقادی شیدان  خیراتی داشتند  وبرای ما نیزازخیراتی شان آوردند وما نیزنماز مغر ب را درتاریکی خواندیم وخوابیدیم و صبح تراکم ابرها برطرف شده بود وخورشید نمایان بود وهوا بسیار لطیف و دل پزیر دیده می شد زیرا هوای صاف بعدازباران وآن هم به دیارباصفای شیدان واقعاً جذّاب ونشاط آوربود وحالا بعدازاستراحت کامل ورفع خستگی قدم زنان به سوی جاده براه افتادیم .

    به هرحال منطقه شیدان را ترک کرده به سوی دهات قرغنتو وشبیرتو رهسپار شدیم و صبحانه را  درروز عید قربان درکنار مردم شریف مردم قرغنتو سپری کردیم ودوباره  به جاده برگشتیم و بحرکت مان ادامه دادیم سر کوتل که گمان کنم نوشته بود به سوی بند امیر وما هم شوق دیدن بند امیر را داشتیم کمی باهم به مشوره پرداختیم وبعد خواستیم که به سوی بند امیر را ه بیفتیم که ناگهان دیدیم که از دور ماشین به سمت ما میاید وقت ماشین را دیدیم چون به شدت خسته وکوفته بودیم باهم گفتیم که منتظر ماشین میمانیم و اگر ماشین به سوی یکاولنگ رفت سوارش می شیم ومیرویم و اگر به سمت بند امیر رفت که با ز به همان ما شین به سوی ان محل میرویم  .

·               ، تا ماشین رسید سوال کردیم که کدام طرف میروید و گفتند به سوی یکاولنگ لذا از رفتن به سوی بند امیر که شوق دیدن اش را داشتیم منصرف شدیم و سوار ماشین گشته روانه  نیک یکاولنگ شدیم .

                         (  بازارنیک یکاولنگ :

یکاولنگ یکی ازکهن ترین مناطقی هزاره باستان است شاهد این مدعا آثارباستانی این منطقه که از ان میان قلعه چهل برج  و قلعه مهم سوختگی و داجون است ومردم شریف یکاولنگ خون گرم وبا اعتقادات مذهبی سختی استند و مرکزی این منطقه باستانی همان نیک است که اکنون ماوارد نیک شدیم :

·                   شب را به بازار نیک امدیم دریک مسافرخانه (هتل )  که مسافرین زیادی هم  داشت ومن قدر ی کسالت داشتم وقت صاحب هتل ازمن سوال کرد که چه شده رفیق ام گفت که حال اش خوب نیست واو گفت من دکترهستم وبعد برای شوخی یک قطی نسوار داشت بیرون اورد واورا روی سینه من میگذاشت و مرا با قطی نسوارش معایینه میکرد واداها ی  لطیفه گونه ی بازی میکرد که همه ی مسافرین را  به خنده اندا خته بود وگاهی اخلاق خوب ورفتارطنزآمیزبرای یک صاحب هتل لازم است زیرا همان شب آن شخص بسیاررفتارجالب داشت که اگرباری دیگربه همان مکان مسافرت کنم دوباره آنجارا انتخاب کرده و اقامت خواهم کرد .

·             که ناگهان گزمه ی (نظامی های که برای امنیت مردم درشهروبازار میگشتند )  امدند ازما وهمه مسافرین   خط راه داری یا مجوزعبور می خواستند و لی ما از اقای زکیّ که دربامیان بود نامه ی گرفته بودیم که اگرامکان داشت درمدرسه (نیک )  درس بخوانیم ونامه را به دست مأمورین امنیتی دادیم که به خاطر همان نامه دست از ما برداشتند  ولی به بعضی مسافرین  بد رفتاری کردند وشایدهم وظیفه شان  این گونه اقتضاأ میکرد.

·             صبح شد باید نامه ی اقای زکیّ را به اقای سعید ی مکنک میرساندیم و فردا من ودوستم  سیدعلی مرتضوی  به سوی مکنک راه افتادیم ونزدیک ظهر به مکنک رسیدیم و خانه اقای سعیدی که خیلی ادم محترم و باشخصیت و ملای درنظرمی رسید که او قدّبلند و هیکل درشت داشت ولی رفتار وگفتاری شایسته ی او خستگی را راه ازتن مان درآورد زیرا به خوش خلقی و گفتارنرم خود مارا استقبال کرده و بدرقه نمود وخاطره خوبی از دیدار یک ملای یکاولنگی درذهن ما نقش بست و اکنون نیز رفتاردرست اورا تحسین می کنم که ملا باید رفتارش نیکو وگفتارش شایسته باشد تا مراجعین ازکلام او ادب وازدیدن او صداقت ودرستکاری را بیاموزد نه اینکه با تکبروغرورملاقات کننده را منزجرسازد وبه نیت مهم جلوه کردن دستش رادرمصافحه درازنکند وانتظارقیام همگانی دربرابرخودرا داشته باشد که این صفات شیطانی است و مردم ازشیخ شیطان صفت متنفرخواهد شد .

         منطقه یکاولنگ :

·      منطقه یکا ولنگ درفصل بهار سرشار از آب است  به قسمی از درّه ها  و رود خانه آب سرازیر میگردد که گذرآدمی از رود خانه ها  به سختی انجام می شود، صدای مهیب جریان ازهرسوبگوش میرسدونعره خروشان آب دراوایل بهارازجاجای یکاولنگ طنین اندازاست،  وکوه وبیابان ودرّه همه  سرسبزوخرّم که لطایفی بهاری خوش گواری را به این مردم هدیه میدهد ، علف زارهای بیابانی هرسویی درّه ها را زیبا می کند، گلهای زیبایی لالک وشقایق شامّه هارا سرشار ازعطرطبیعت می نمایند .ومردم شریف یکاولنک سرشارمهروصفا به نظر می رسید وهرسوکه نظر کنی اعتقاد پاک وعشقی به اهلبیت پیامبررا ازوجود این مردم شریف مشاهده می کنی . ولی فقر وتنگ دستی درسراسرمناطق یکاولنگ مانند سائر مناطق هزاره نشین به چشم می خورد وبازچهره ی تلاش وغیرت وکارواستقامت را دراین مردم مشاهده می کنی که غیرت مندانه برای بدست آوردن آذوقه خود وخانواده زن ومرد فعالیت می کنند واگراین تنگ دستی و مشکلات درغیراین مردم بود همه به گدای مشغول می شدند ولی تکدّی گری ودروزگی برای این مردم عاراست غیرت و حمیّت وفعالیت واعتقاد به آل رسول دررگ رگ وجود جریان دارد .

·                منطقه زارین و دهن کیچ و جاهای دیگر را کامل گردش کردیم وشب به دهن گیچ امدیم و دریک سموار (هتل ) ماندیم وفردا صبح زود به سوی (گودر گندو )که ظاهرا جزء منطقه ی پنجاب باشد حرکت کردیم وقلّه ها  وبیابان ها پراز  علف .  وبرف درقلّه ها  فراوان ، که ما از بین برف ها حرکت می کردیم و گاوها شان دربین علف زار ها به چرا ء بدون کدام نفری که ازان ها محافظت کنند مشغول بودند .

·      ازکوه بالا رفتیم قله آن کوه  خیلی ارتفاع داشت به قسمی که وقت  به پایئن نگاه کردیم که ان طرف یکاولنگ واین طرف( گودرگندو) به نظر می رسید  وماهم لحظاتی درهمان مکان خوش منظر نشستیم و لحظه با دوستان حرف وگفتگو کردیم  وخندیدیم و بعد به سمت پایین راهی شدیم و به اندک زمان خودمان را به منطقه گودرگندو رساندیم و درکنار حسینیه از یک خانواده نان ودوغ خواستیم بسیا رباکمال خوبی و اخلاق درست  به قدر وسع فقیرانه شان ا ز ما بپزیرای نمودند  نان ودوغ را خوردیم حرکت کردیم .

·        این مردم بسیار ساده ومسلمان و مردمی نجیب ودین دار به نظر می رسید درکنار رود خانه ی که به سمت دست چب حرکت می کردرسیدیم و من طور شوخی به رفقا ء گفتم : اگردلم بخواهد میتوانم خشک از این رود خانه عبور کنم !

·         رفقا خندیدند گفتند : چگونه می توانی از این رود خانه  خشک بدون اینکه تربیشی عبور می کنی دراین بیابان و دورازدهکده و برهوت وتو هم  گاهی هم حرفای می زنی که خرهم به خنده می اید چه رسد به انسان /؟

·         ازسخنان رفقا ء من هم به لج باز ی افتادم وگفتم حالا که شما مرا این گونه مسخره کردید وبه من خندیدید من تاشب که شده هم درکناری این رود خانه می نشینم تا خشک رد بشوم و دوستان رفتند داخل رود خانه وعبورکردند ومن این طرف رود خانه به امید که خشک رد شوم ماندم که ناگهان یک جوانکی از را ه رسید ازمن پرسید که چرا از اب رد نمی شوی ؟

·          من گفتم کمی از اب می ترسم و خسته هم هستم می ترسم که اگرداخل اب بروم مریض بشوم و گفت میخواهی چه کارکنی ؟ من گفتم که اگرتوبخواهی راحت است زیرا هم  عمق  اب را می دانی وهم ثواب گیرد می اید مرا هم کول کن (به پشتت بردار ) آن طرف رودخانه ببر .

·        بالاخره اومرا ازرود خانه عبورداد و دوستان گفتند : که افرین .

·         به همرای جوانک امدیم به خانه اش که درمسیری راهی ما قرارداشت و درخانه ای او چای هم نوش جان کردیم به سو ی پنجاب روانه شدیم  وشب هم به پنجاب امدیم .

     پنجاب بامیان :

·        از کسی سوال کردیم که شخصی طلبه ای که  درمدرسه خم درس بخواند خانه اش را بلد نیستی ؟ واوفورا خانه ی که نزدیک ماقرارداشت به مانشان داد وما هم به سمت خانه ی اوراه افتادیم و به محض ورود ی ما پدرومادر ش  خیال کردندکه ما هم از شاگردان مدرسه خم پنجاب هستیم و بسیا ر استقبال گرم کردند وفورا اتاق اماده کردند و چای داغ  برای ما اوردند وخوش امد گفتند خلاصه : خوب تحویل گرفتند وبعد ازاحوال پسرشان جویا شدند  که حال اش خوب بود و چرا نیامد ؟ امشب که وعده دادبود که خانه می اید ؟

·                وماهم مقدار مکث کردیم ودانیستیم که اشتباه گرفته وما هم یک جوری  پیچاندیم که هم دروغ نشود وهم این همه صمیمیت و محبت وخوش امدید به سردی تبدیل نشود .

·           شب هم غذای خوب که درخور شأن دوستان پسرشان باشد آماده کردند که ناگهان پسری اقا آمد ومادرش فورا دربیرون اطلاع داد که دوستانت  چهارنفرامده اند درخانه وما هم خوب از ایشان پزیرای کردیم وپسرش وارد خانه شد وکمی تاریک بود فورا نزدی ما امد و لحظه به ما خیره شد و دید که نمی شناسد واحوال پرسی و خوش امد گفت ورفت بیرون به هرحال ان شب خوب از ما پزیرای شد ولی صبح دیگه  استقبال نکردند حتی صبحانه هم برای ما نیاوردند و خداحافظی هم نکردند اگرچه ما خودمان را به اومعرفی کردیم ولی خوبی ها شان را تکمیل نکردند به هرحال خدای خیر شان دهد .

·               فردا صبح به دهن سیادره امدیم وبازار زیبای دهن سیادره که خیل هم شلوغ بود و مردم ازهرمنطقه برای خرید به همان بازار امده بودندو چند نفراز اشنایان را هم دیدار کردیم و تابعد ازظهر درهمان بازار به گردش وتفریح مشغول بودیم وخوراکی ها ی مختلف می خریدیم و لی پول ها همه از جیب رفیق کوچک ما اقای ممدجان رضوانی که خیلی پسر خوبی بود مصرف می شد زیرا ما زیاد پول همراه  نداشتیم .

·      پول رفیق کوچک ما ن تمام شد واوخیلی دل تنگ مادرش شده بود لحظه به لحظه مارا ترغیب می کردکه برگردیم و خسته شدم وچه دورخودمان بچرخیم و این احسانی مارا تباه می کند و....

·         سه نفری دیگریمان مشورتی کردیم که این رفیق ما که کوچک است طاقت سفر را هم ندارد باید بفرستیم به خانه اش زیرا نق نق او مارا هم خسته کرده بود و لذا به بهانه ی اورا به خانه اش فرستادیم و شدیم الان سه نفر.  

·     به هرحال یاد دوستان ما درمدرسه سفید غوهمواره مارا به سویی مدرسه مکشانید ودوستان که سرتا پاصمیمیت و صفا و ایثار بودکه از ان میان  :

اقای جواد دانش که مخلصانه با اوطرح دوستی داشتم و شدیدا جدایی اومرا رنج میداد اگراکنون اودرمدرسه علمیه قم اقامت گزیده وتاحالا همان وصفا و محبت بین ما پابرجا است و اونیز به مراتب علمی ودانش وافرازاحکام دینی و مطالب مهم حوزوی دست یافته است و.

دیگر اقای محمد قاسم مبارز که همواره باهم مهربان بوده و اونیز دارای کمالاتی از دریایی بی پایان علم وفضیلت علوم ال رسولی گردیده .