سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

قسمت اول چهارباغی سرپل + هزاره چهارباغی +گیزابی + ترکستانی + ننگ

                                        جهالت وغفلت و فریب :                                                           

که این مرض که از جهالت و تکبروخود خواهی سرچشمه می گرد دربسیار مردم افغانستان کاملا وجود دارد این مرض مهلک  قریب به اتفاق مردم مارا گرفتارساخته است که من پنج نمونه را متذکر می شوم

                  مردم چهارباغی یا هزاره یا ترکستانی   :

 ما دربین مردم به اصطلاح ترکستانی  هستم و این مردم که خودشان  هزاره اند ولی درعین هزاره بودن ، مردم هزاره ی غیرچهارباغی  را کوهستانی میخوانند عجیب اینکه: درمیان  این ها کوهستانی مساوی است به : نافهم واحمق و بی شعوروپست!

   وهمواره این ادبیات را با تمسخر و استهزاء‌ به مردم شریف منطقه هزاره نشین بکارمی برند وعجیب تراینکه : ازاجرای اینگونه کلمات وگفته های ناصواب، ملامت وجدانی ووحشت گناه ندارند.  یعنی گویا آزاردادن را ثواب  ، زخم زبان زدن را بدون کیفرفکرمی کنند وشاید  گمان دارند دل شکستن هنری است که فقط آنها بهره مند هستند.

     وبرخی خودرا  منسوب به قوم تاجیک میدانند، یعنی میگویند :  اصل وریشه ما تاجیک است بعدا به هزاره ملحق شده ایم ،شاید  این الحاق را شُؤم تصورمی کنند  یا ندایی اَلها کُمُ التَّکاثرسرمی دهند  . وبرخی قدم را فراترگذاشته وسلطان محمودافغان را ازازنیاکان نجیب خویش می پندارند ومیگویند: سلطان محمودبه خویشان خودسفارش کردکه حالاکه  من به سلطنت واقتداردست یافته ام ارمغان این قدرت برای شما این است که بهترین وحاصلخیزترین زمین این دیاررا انتخاب کنیدتا از هدیه شاهانه مستفیض گردید واجداد ما نیز گیزاب را برگزیدند.

    حالا !  چه فامیل سلطان غزنین باشند یا ازقوم تاجیک تفاوتی نمی کنند، درزمان حال اینها( هزاره) وقوم شلاّق خورده ی  هستند که ازتحفه شاهانه محروم وازخویشان تاجیک جدا افتاده اندبلکه حالا نه سلطانی است که حمایت کند ونه قومی شریف تاچیک پزیراه هستند .پس درحال حاضر ، بهترین راه، قناعت به همان قوم مظلوم هزاره است ، به درویشی قناعت کن که سلطانی خطر دارد !! 

        امّا تاریخ وپیشینه ی ترکستانی های هزاره :

    وقتیکه  عبدالرحمن ظالم درحدودسال های 1311و1312هجری قمری   درارزگان و منطقه هزاره نشین حمله بردند و قسمت اعظم مردم شریف هزاره جام شهادت نوشیدند.برخی به اسارت درآمدند به کشورهای هند وانگلیس وروسیه فروخته شدند   و قسمت دیگر آواره کوه وبیابان گردیدند و قسمتی نیزبا هزاران زخمی درون وباکوله باری ازرنج درد توانستند خودرا به کشورهای همجواربرسانند .

       امامردم گیزاب: این مردم شریف نیز مانند بقیه هزارگان ازقبل میدانستند که لشکر عبدالرحمان به قصد نابودی کامل هزاره ها آمده اند ، زن وکودک وپیروجوان فقط یک راه دارند که باید کشته شوند ، قتل وغارت ونابودی ارزگان خاص ومناطق همجوارگواهی میدادند که گیزاب نیزباید به خون رنگین شود این امر بی نهایت مردم گیزاب را  به وحشت انداخته بود.

     ازاین سو، گیزاب درجای قرارگرفته اند که ورود به آن فقط یک راه داشت که جوانان شجاع وغیرت مند با تهیه وآماده گی  کامل محل عبوررا مسدود ساخته بودند که هرگزمنفذی برای ورود لشکریان امیروجود نداشت .

     لشکریان امیردرحومه گیزاب متوقف می شوند وورود به این ناحیه را امکان پزیر نمی بینند  ومدتها برای تصرف گیزاب سرگردان می گردند تااینکه :یک خان خیانت کاری هزاره (که خداوند اورا به لعنت ابدی خود گرفتارسازد) به نام میر غلارضا بیک فرزندسلمان بیک خلج که ازساحه ی همین السوالی بود با لشکریان همکاری کرده وسربازان را ازرویی صخره ها به داخل گیزاب راهنمایی می کند . جوانان مدافع درمسیر کمین کرده اند ولی با خیانت این خان ملعون تمام منطقه به تصرف بی امان لشکردولتی درمیایند .ازاین سو مردم بیچاره غافل، بدون تشویش وآرام لمیده اند که ناگهان متوجه می شوند که کارازکارگذشته. 

   که حتّی درباره مردم گیزاب آمده : وقت سربازان عبدالرحمن وارد گیزاب می شوند  زن ازمرد  واولاد از والدین و مادر از کودک درون گهواره اش ،جوان ازپیر  بی خبر فرار کردند. محشرکبری که قرآن ازآن خبرمی دهد تمثال آن درمنطقه گیزاب به وقوع می پیوندد . بین این رستاخیزو قیامت موعود، این فرق بود که درحشرازعدالت ودرگیزاب ستم فرارمی کردند.

      به نظر من : این جریان جای اشک ریختند دارد ونیزداغ این قضیه تاقیامت کبری دل های هرغیرت مندی هزاره را جریحه دارمی سازد که خواهران ومادران ما وبرادران وپدران ما به این مصیبت بی بدیل گرفتارآمده اند.تازه هول وهراس این واقعه را اگرریزریز وبادقّت مورد ارزیابی قراردهیم  آنوقت نگاه می کنی که جریان کربلا وآتش زدن خیمه ها تجدید شده واشکت روان ودلت سوزان وسوگواردرماتم خواهی نشست  و کدام جوان غیرت مند هزاره است که این مصیت را ازیاد ببرد و کدام دین داری است که این واقعه  او را متآثر نسازد . 

      تااینکه جَوِّی منطقه گیزاب کمی آرام می شود  وزمین های هزاره ها  دربین پشتون ها قسمت می شوند  ومردم رابه بردن اطفال و کودکان وباقی ماندگان شان فرا می خوانند .

      هزاره های گیزابی بعد ازاینکه ازطرف دولت عبدالرحمنی فراخوانده می شوند ،  به چند گروه تقسیم می شوند :

   1-  قسمت کمی شان به سوی ارزگان و مناطق دیگر رفته برای کمک ، یعنی به قصد اینکه  اگر گیزاب ازدست رفته بقیه سرزمین هزاره  از دست نرود وبین پشتون ها تقسیم نگردد .  2- قسمت دیگر(بیشترین شان ) دوباره به  گیزاب مراجعت می کنند  زیرابرخی کودکان واطفال و پیران شان که احتمال داشت زنده باشند درگیزاب جای مانده بودند ،  نیز گیزاب سرزمین آنان وسرزمین آبا ء واجدادی این مردم است وتمام زندگی و خانه و مایملک شان بلکه تمام هستی شان  درآن جا بودند  وبه اضافه اینکه تمام عزیزان ونیاکان وکسان شان  درهمین گیزاب مدفون شده اند، بلکه  دوران کودکی وتمام عمرشان درهمین گیزاب سپری گشته  ودل کندن خیلی دشوار به نظرمی رسید ،اگرچه این برگشتن رنج کمر شکن داشت ولی چاره ی نبود بایداین امرصورت می گرفت .   3- قسمت دیگر  بدون توجه به گذشته روبه فرار می گذارند وقسمتهای این فراریان  خود را به مشهد میرسانند که برخی این خاوری های مشهد گیزابی اند  ، وقسمتی که به سرزمین گیزاب دوباره برگشته بودند ، سرگشته وحیران می گردند زیرا خود به چشم مشاهده می کنند که کوچی های هندی درخانه های آن ها لمیده وتمام دارایی وامکانات شان تصرف می کنند واموال آنان غارت کرده وازتمام محروم گردیده اند.

      تااینکه عمری نکبت باروجهنمی امیرعبدالرحمن پایان می پزیرد وروانه درک اسفل السافلین می شود وملک حبیب الله پادشاه شد که این پادشاه داد گستر اعلام میدارد که مردم هزاره  نباید کشور ر ا ترک کند  آنان جزئ  این خاک اند .وزمین های که به تصرف کوچی ها درامده وبه غارت رفته دوباره به صاحبانش عودت داده می شود .این اعلام مردم رنج دیده ی هزاره را دوباره به درباردولت می کشد وبزرگان گیزاب وارزگان  نیز به این کارمبادرت کرده وعریضه خود را به حضورپادشاه می رسانندولی سلطان درعوض ملک گیزاب که به گوچی هاداده شده کمی زمین به سرزمین ترکستان به آنان توزیع می کند .اگراین زمین دل مجروح شان التیام نمی بخشند ولی چاره چیست ؟ چگونه زخم جگرشان مرهم گذاری شده که خانه وکاشانه به غارت رفته وزندگی واقوام وهمسایه ها همه ازنظر مفقود گردیده اند ، قبرستان آباواجداد وخاطرات زندگی وبازی های کودکانه وباغ ، زمین ، رودخانه زیبای هرمند همه وهمه درگیزاب جا مانده .مگر خاطرات شیرین گیزاب فراموش شدنی است درحالیکه آدم که عاطفه بشری داشته باشد وخاطره یک شب زندگی را که به خوشی گذشته ازیاد نمی برد وحالا اینها مگرمی توانند به این آسانی این بهشت هزاره جات را درتاق نسیان قراردهد ؟!!! حتما درخواب وبیداری درشادی وغم بلکه درهمه حالات اشک دیده گان خشک نگردید وغصه جانکاهی وجود شان احاطه داشت .  

  این خلاصه سرگذشت پدران گیزابی بود که حتما الان این بزرگواران ازجهان رخت بربسته اند ازخداوند برای این مجاهدان وغارت شده گان جداً علودرجات مسئلت می کنم که مقابل تجاوز لشکر عبدالرحمن ستم گر ایستادند . ارواح طیبه شان با شهیدان کربلا محشور ومکان شان جنت المأواباد.

      اما متآسفانه فرزندان ونوادگان این مردان شجاع وشهیدان راهی خدا ومجاهدان راستین ،این ایثار وفداکاری ها را فراموش کرده یا اهمیت نداده اند  تاازاذهان شان پاک گردیده،  یا اینکه بدرستی این تاریخ غمبار به آینده گان انتقال نیافته است ، زیرا این ها نه تنها ازمقام آنان ارج نمی نهند بلکه به بازماندگان نسل هزاره که درهمان کوهستانات زندگی می کنند واصالت وایثار نیاکان را حفظ کرده اند به باد تمسخرمی گیرند .

   وای برملت که هویت خود را ازدست بدهند واصل وریشه خودرا فراموش کنند، ورشادت ها وشهامت ها وشهادت ها شان را  نادیده انگارند ، وای برملتی که درد نداشته باشند به همینکه من ترکستانی شده ام وشما نه شده اید افتخار کنند و افتخارات واقعی خود شان را زیرپاگذاشته   به چیزهای واهی مباهات بورزند ، که امام علی علیه السلام فرمود :

  لَیُسَ الخَیرُ اَن یُکثَرَ مَالَکَ وَوَلَدَکَ وَلکِنَّ الخَیرَ اَن یَکثُر َعِلمُک َوَحِلمُکَ . یعنی مباهات و فخر درجای است که علم وکمال و حلمَ وبردباری واخلاق اسلامی زیادشده باشد ونه اینکه کثرت مال و فرزند باشد .

    سخت است برمن که ببینم  ، آدم های را ازریشه واصل وبنیه خود ننگ عار دارند وفکرنمی کنند ، دشمنان  اکنون درسرزمین آباء واجدادی  مالَم داده  کیف می کنند واین آدم ها به ترکستانی بودن کلا هوا کنند  و تاریخ و قدمت ورشادت ها و شجاعت های  شان را به نام ترکستانی بودن بفروشند ، این خیلی برای یک ملت رشید مایه ننگ وتنزل هویت، ولگدمال کردن شرافت ملّی به شمارمیاید .

 به نظر من : برای هرانسانی شرافت مند سه چیز گران بها ترین شیئ است 1- آبرو وحیثیت شخصی ، که این قدر ارزش مند است که امام صادق علیه السلام فرمود:هرکس سخنی بگوید که قصدش ریختن آبروی مؤمنی باشد خداوند اورا ازولایت خود خارج می کند (الکافی ج 2ص 358) . 2- دین ومذهب : که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ارج دین ر ا این گونه بیان می کند : من قتل دون دینه فهوشهید . یعنی هرکس برای دین کشته شود شهید است .(نهج الفصاحه ص538). 3 – شرافت ملّی – که دردین ازآن به حبّ وطن یاد می شود که سفیروحی الهی ختم مرتبت فرمود : حب الوطن من الایمان . مهرسرزمین بخشی از ایمان است .

     مرد م شجاع هزاره درطول قرن ها با ایثارکردن جان ومال و هستی شان  افتخارات بس عظیمی به دست اورده اند وشهیدان والامقامی دراین راه اهدا  نموده اند اکنون بعدا ز تلاش های وزحمت های متمادی توانیستند با سرفرازی دردنیا ه معرفی شده و سر راه بلند گرفته زندگی کنند ، . ودرهرجای دنیا ازهویت وشرافت خود خجالت نکشیده اند و با هزار مباهات نام ونشان هزاره گی را چون تاج درسرگذاشته و چون خاطره ای محبوب دروجود نگهداشته اند .

هزاره هزاره است اگرسلطانعلی کشت مند باشد ویا مزاری شهید باشد یا سیّدِ شهید سید اسماعلی بلخی باشد یا آواره افغانی درایران وکشورهای دوردست قرارگرفته باشد وما هرگزبه ملت نجیب هزاره پشت نمی کنیم و هرگز خون 62 درصد شهیدان زمان عبدالرحمن را  لگدمال نخواهیم کرد

 اسارت وبرگی خواهران مان که هند وانگلیس به تاق نسیان قرارنمی دهیم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


قسمت دوم خاطرات غم انگیز سید وهزاره + سادات افغانی +سید های افغا

 (( ص3خاطرات سید وهزاره ))

جوان هزاره : نه به خدا قسم  من هزاره ام  ولی به خاطر ازدست دادن تووزندگی مان تاکنون آشکار نکردم وازاول نمی دانیستم که شما باهزاره ها این قدر تعصب دارید ومن هم که علم غیب نداشتم ومادرت وتو  که درابتداء هرگزازاین سخنها نداشتید ؟ نمی دانم که درسط چه طور این گونه تغییر کردید و حرمت زندگی زنا شوی باهزاره به میان امده ؟.

 همسرمهربان:    که شوهرش اصلاباورنمی کرد می بیند که :  بچه را دردامان پدرش انداخته با چشم گریان گلوی بغض گرفته  که من با هزاره زندگی نمی کنم ، این هم بچه ات واین هم خانه ات  ، واین هم زندگیت .  ازخانه خارج میشود .   همسر مهربان :  مستقیم به سوی ساوه که خانه دایی ها و خانه  قوم وفامیل و مادروخواهر وهمه بستگان اش درآن شهر بود ند  رهسپار می گردد .

شوهر هزاره :  برای پس اوردن همسرش   از هیچ اقدامی دریغ نمی کند و ملا وسید و ریش سفید و ریش سیاه به درخانه زن مهربانش می فرستد حتی گوسفند می برد ولی عذر، زاری وتضرع دیگرفایده ندارد  ویعنی حالا که این جنایات سنگین وجرم نا بخشودنی آشکار گردیده ، آمدن ریش سفیدوسیا و ملادیگر چه مشکلی را حل می کند ؟      .مدت چهارسال به همین منوال به پایان می رسد ،‌  دراین مدت همسرمهربان بی کار ننشسته وازقوم وفامیل برای به دست اودردن طلاق غیابی کمک می گیرد به دفاترمراجع تقلید و مخصوصا حضرت آیت الله سید صادق شیرازی مراجعه کرده استفتاء می نماید که قسمت استفتا ی اوبدین شرح است :

آیا ازدواج دخترسید باهزاره حرام نیست ؟ اگرهزاره مدتی خود را سید معرفی کند وبادخترسید ازدواج کند بعدا کشف شود که هزاره بوده این زن برای اوحرام نمی شود ، ازنظرشرعی چه مجازاتی دارد ؟ .      حضرت آیت الله سید صادق شیرازی فرموده بودکه :‌ این ازدواج هیچ گونه اشکال شرعی ندارد .

وقت از طرف مراجع تقلید جواب را منفی شنیدند مجبورشدن که به دادگاه های اسلامی  ازراهی تزویز وفریب وارد شود و مدت های به دادگاه های ساوه مراجعه اعلان کرده بود که شوهرم مدت چهار سال است مرا بدون موجب رهاکرده وهیچ گونه خبری ندارم   ونه خرجی دارم ونه سرپناهی اکنون به عسروحرج افتاده ام ومیدوارم دادگاهی اسلامی مرا طلاقی غیابی بدهد .

         این کوشش ها هم برای این خانم محترم نتیجه ی نداده بود روزی من داخل یک اداره بودم که شخص( که زیاد خوش نام نیست) دربین جمع از پرسنل همان اداره  برخی زنان افغانی را به بدی یاد کرد  که ازجمله گفت:  که زن از افغانی های است که مدت چهار  سال است که شوهرش اورا بلاتکلیف رهاکرده ورفته بیچاره،  زنه به هزار یک نوع بد بختی گرفتارشده همیشه به من مراجعه میکند که طلاق اش را از دادگاه بگیرم وخیل هم درمضیقه مال و اقتصادی گرفتار است و مکانی مناسب برای سرپناه ندارد .

من از اراجیف آن مرد ناراحت شدم و شماره تلفن ام را دادم که به همان زن بگو:  همرای یکی ازبستگان خود به خانه من مراجعه کند تا من تکلیف اورا روشن کنم .

  فرداروززنه  همرای خواهر ومادرش به من مراجعه کردند وازاصل ماجرا جویا شدم و داستان را پی گیری کردم   به مدتی کوتاهی کشف شد  که قضیه همین است( که تاکنون نوشته ام )  وتمام مدارک داد گاه و غیردادگاه واستفتائات اش را خواندم .      بعدازمدتی من گفتم حالا که کاری شما به این مرحله رسیده شاید شوهرت ادم نادرست بوده یا درخانه اخلاق ناسالم داشته ویا کارنمی کرده که کارزندگی تان بدین گونه به سختی گراییده ؟ 

گفت : نه هرگز شوهرم بدخلق و بی کاروبی عار  نبود بلکه زحمت کش وخوش اخلاق بود وبه من به شدت عشق میورزید زندگی بسیارسالم وشادی داشتیم ولی برای من کشف شدکه هزاره است ومن خانه اورا ترک کردم ( به طور مشروحا بیان شده تاکنون ).

            مدتی دیگری نیز گذشت من به او پیشنهاددادم که همراهی برخی خانواده ات به خانه شوهرت برویم و ببینیم که مشکلی که پیش آمده راهی حل دارد یانه ؟قضیه را اززبان دوطرف بشنویم . روزی د یگر ماشین دربست گرفت رفتیم درمحمد آباد عربها درپیشوای ورامین درخانه شوهرش .    که به محض ورود ما بسیار ازما پزیرای کردند و شوهر این خانم نیزداستان را همان طوری که تا حال نوشته ام تعریف کرد وپسراین خانم را هم نزد ما اوردند .

    کودک که ازاین زن بجای مانده بود .    درخانه شوهراین زن نشسته بودیم که ناگهان کودکی که یک دستش به گردن اش بسته بود ازدر وارد شد بادیدگان پرازحسرت و ناامیدی و غم تمام وجود این بچه را احاطه کرده بود که پدرش می گفت که این بچه شش  سال ونیم دارد ولی به سه ساله درنظرمی امد واین بچه درکنار مادرش امد ولی مادرش صورت بچه اش رانبوسید و درآغوش نگرفت و مانند شخص که بیگانه باشد با این بچه ملاقات کرد .

    ازقضا شوهر این زن به تازگی با یک نفر دیگر ازدواج کرده بود وعروس خانم درخانه بود ، وهمسر این زن گفت : اگراین زنم  که مادری بچه ام است درخانه بماند من زن جدیدم را طلاق میدهم زیرا که او با فرزندم خیل باخشونت و تندی رفتار می کند که چندی پیش همین کودکم را زده که پایش دررفته بود واین بارهم زده دستش را شکانده و بامن هم بدرفتاری میکند .

      شوهره بدبخت وگرفتار ! ازمن خواست که واسطه بشوم تا زن اولی اش به خاطر هزاره بودن اورا ترک نکند درکنار شوهر وفرزند کودک اش بماند ، من هم به قدر توان اصرار ورزیدم   و به شدت خواهش وتمنا کردم ولی ثمربخش نبودکه نبود .

امّا   کودکی این زن به شدت مرا تحت تأثیر قرارداد چون چهره غمناک او هرگزازلوح دلم پاک نمی شود ودیدگان که حاکی از اندوهی بسیار بود ظلم وستم که همسربابایش به این کودکی بی گناه رواداشته بود ، دست شکسته او ،استخوانهای باریک او ،  صورت غبار الود او ، ازدروارد شدن غریبانه او ، حکایت پدرش که مدتی جلو تر پایش به اثر کتک های همسرش دررفته بود ، کودکی که به قول پدرش شش  سال واندی ازعمرش گذشته آیا روااست که مادراورا ترک گفته بی کس وتنها درگوشه خانه بماند وپدرکه روزها سرکار می رود این کودک بی مادر تاکنون درمدت چهار سال درگوشه اتاق یا خانه همسایه گرسنه وتشنه به سربرده ، دراین مدت حتما مریض شده یا سرما خورده آیا کنار این کودک معصوم کسی بوده که از اومرقبت کند؟ وآیا کسی بوده که به ناله های معصومانه او پاسخ گوید ؟آیا دراین مدت چهارسال لباس خاکی او چه کسی تعویض میکرده ؟ که کودکی  دیگر مادرراصدا بزند ولی این کودک همواره به یا دی مادر خود بیفتد ، چه قدردست شکسته اودردداشته که کسی نبوده که غم درد اورا بخورد وای وای این چه صحنه دل خراشی بود که من با اومواجه شدم به خداقسم این کودک وغربت او ودست شکسته اش هرگز ازدلم خارج نگردید .

حا لا که دست اوشکسته وپایش دررفته است این را مادیدیم و چه قدراین کودکی ازبی مادری رنج کشیده و چه قدرگریه ها داشته ، وچه مظلومیت داشته که ما نمی دانیم واصلا ما نمی توانیم تصورکنیم   .

    وای مادر مادر چه لفظ زیبای است که کودک از این موهبیت الهی به اثر جهالت وتعصب خشک و بی بهره باشد وقت ما پای روضه میرویم برای کودکان امام حسین گریه می کنیم و اشک غم از سینه بیرون میدهیم و درد جان کاهی وجود مارا فرامی گرد ، مگر نه که این کودک درمظلومیت مانند کودکان امام حسین است؟

          قیافه غمبار وچهره خاک الود او دست به گردن بسته او چشمان اشک بار او ودل شکسته او همواره مرا عذاب می دهد به خدای احد وواحد سوگند که اگردروغ بگویم دین نداشته باشم که الان مشغول نوشتن این صحنه غم انگیز هستم اشک دیدگانم  به صورتم فرومیریزد و صورت بی گنا ه و دل شکسته او درجلو چشمم مجسم می شود آه !  که چه غم انگیز بود وآه که چه درد آوربود که کاش آن صحنه را هرگزندیده بودم که وقت لباس های خاکی موها ی پریشان وچهرغمبار  اورا مجسم می کنم اشکم خود به خود و بی اختیار از دیدگان من جاری می شود و دلم  از غربت وتنهای آن کودکی خرد سال بی مادر میشکند ،  وای !  برای من دیدن او چه گریه آوربود ولبان خوشکیده اش مر ا به یا دکودکان امام حسین میاندازد .

  این جهالت کور واین لجاجت درد اور چه اثرات غم انگیزرا به جامعه ما هدیه کرده که به خدا قسم نمی توانم تمام نواحی ومنظره ی غم انگیز آن کودک را برای شما مجسم کنم کا ش می توانیسم برای شما همان صحنه ی درد آوررا  ترسیم می کردم که شما قضاوت می کردید که ملت و کشور ما به چه درد های روانی و چه مرض ها بی درمان گرفتارند ، وهرروز چه فرزندان وکودکانی به اثراین نادانی ها وبیماری های روانی ما قربانی می شوند .((ادامه را حتما بخوان ))