سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

خاطرات ازجنایت ها طالبان وهابی 4 + خاطره غم انگیز ازجنایت ها طال

 

 

خاطراتی ازطالبان وهابی درافغانستان 

 خاطرات یک جوان هفده ساله هزاره : 

        آنچه می خوانید بخشی از روایت محمد، نوجوان هفده ساله اهل کابل، پایتخت افغانستان است که پس از گریختن از مهلکه تجاوز گروهی و شکنجه های زجرآور اعضای طالبان در مرز پاکستان نخست به ایران و از آن جا به ترکیه میگریزد.او اکنون نزدیک به پنج ماه است که در یکی از شهرهای ترکیه با ترس و افسردگی و بحران روانی زندگی میکند. تعدادی از ایرانیان ساکن ترکیه به او کمک میکنند تا دوران پناهجویی را سپری کند.

           انجمن پناهندگان افغان به نقل از رادیوزمانه گزارش می دهد که تجاوزهای روزانه  و پی درپی اعضای طالبان به وی از سوی پزشکان سازمان ملل در آنکارا تائید شده است. محمد اکنون تنها با مصرف داروهای آرامبخش است که میتواند اندکی خاطرات آنهمه شکنجه و زجر و تجاوز را از ذهن خود دور کند. با وجود تحمل همه این شرایط سخت و دردناک، این نوجوان زجرکشیده افغانستانی ( شیعه هزاره ) اکنون مجبور به انجام سخت ترین کارهای ساختمانی در ترکیه است. او هر هفته 150 لیر از تمام دستمزد خود را به خواهرش میدهد که اکنون در شهر …. ترکیه همراه با فرزند و برادرشوهر بیمارش زندگی میکنند.

           در بهار سال 1391 خورشیدی، محمد، هنگامی که شانزده سال سن داشت همراه با پدرش در منطقه سالار ولایت وردک، شهری نزدیک کابل توسط نیروهای طالبان بازداشت میشوند؛ تنها به این دلیل که پدرش راننده یک کامیون آمریکایی بوده است. محمد میگوید: «ما در کابل یک خانه اجاره کرده بودیم که اجاره اش هر ماه ده هزارپول افغانی بود. هرماه هم نزدیک به همین مبلغ خرج خورد و خوراک ما بود. من همراه با پدرم که یک راننده تریلی بود کار میکردم. او برای آمریکایی ها کار میکرد.»           هنگامی که نیروهای طالبان به محمد و پدرش یورش بردند اعضای پلیس افغانستان در صدمتری آنها قرار داشتند. با این وجود آنها بدون هیچ واکنشی آن محل را ترک کردند: «هر دوی ما را یک جا گرفتند و با ماشینهای پلیس دولتی به شهری نزدیک مرز پاکستان انتقال دادند. اول، ازبکها را کشتند.»

ما هم میخواهیم گردنشان را بزنیم  :         در همان روزها بود که در مقابل دیدگان محمد یکی از اعضای طالبان، سر پدرش را با کارد از بدنش جدا میکند: «خون پدرم را حلال کردند». در آن لحظه، محمد شانزده ساله، به خاطر شوک ناشی از مشاهده صحنه قتل پدرش بیهوش میشود. پس از ساعتی که دوباره به هوش میآید یکی از اعضای طالبان، سر پدرش را از ناحیه گردن در دیگ روغن داغ فرو میکند تا ریزش خون از گردن او قطع شود. اعضای طالبان در آن لحظه به محمد میگویند: «رقص مرده را ببین.»

   محمد ازگذشته نیزخاطره اش بیان می کند ومی گوید :

    در سالهای 1992 تا 1996 میلادی، شورای نظار دسته رهبری ربانی و احمد شاه مسعود، دعوب اسلامی افغانستان به رهبری سیاف درمقرحزب وحدت اسلامی ازقوم هزاره حمله کردند وافشار کابل که هزاره نشین است موردحملات سنگین توپ خانه ای قراردادند و بعد از تصرف منطقه صدها خانواده قربانی شدند و آمار دقیق ازین کشتار در دست نیست.

یک خــانم اظـــهــارات اش را پروژه عدالت افغانستان چنین بیان داشته است:«حوالی ساعت های سه بعد ازظهر(22 دلوسال 1371) یک گروه ده پانزده نفری اتحاد اسلامی به بهان? جستجوی افراد حزب وحدت وارد منزل ما گردیده، پسریازده سال? مرا بازداشت کرده با تهدید به او گفتند که بگو پدرت کجاست، واسلحه را به سوی او نشانه گرفتند، اما من خود را به پیشروی پسرم انداختم، اما آنها آتش کشودند، گلوله ها به دست وپای پسرم اصابت کرد، و متعاقبأ درپنج شلیک بعدی کشته شد. بعد نوبت خودش رسیده است، افراد مسلح طوریکه سه نفراورا محکم گرفته اند و به نوبت به او تجــاوز نموده اند».

شــاهـــددیگرگفته است:«درروزتهاجــم به افشاربه وسیل? اتحاد اسلامی، بطورناگهــانی دستگیرگردیده وبه شدت لت وکوب وبیهــوش گردیده است ودرجایی افتاده وبعد ازبهــوش آمدن به سوی خانه برگشته درمسیرراه اجســاد 30-35 نفررا دیده است که دراثنای فـــرار ازافشارکشته شده بودند، او درآن ساحه دو جسد را ازچاه بیرون کشیده ویک سرقطع شده را که درلب یک کلکین گذاشته شده بود، دیده است». شــــاهــــد دیگـــر، یک خـــانم اعتـــراف کرده است:« درروزدوم تهــاجــم افراد مسلح وارد منزل او درافشارگردیده واو را مورد لت وکوب قرارداده به او وخــواهـــرش تــجــاوز جنسی نمودند، واشیای قیمتی خــانه را با خــود بردند.

خــانمی دیگری گفته است: «وقتیکه افشاراشغال گردید، افراد مسلح اتحاد اسلامی ساعات هفت صبح به زوروارد خان? او گردیده، به چهـاردوشیزه که درآنجــا جمع شده بودند، تجــاوزنمودند. علاوتأ خودش وخواهـــرش که چهارده ساله بوده نیزمورد تجــاوز جنسی قرارگرفته است».

یک روزنامه نگار ساکن افغانستان که خود را عبداللطیف معرفی میکند در این زمینه میگوید: «من از پدربزرگم شنیده ام در آن زمان که شهر کابل به دست سه گروه حزب وحدت اسلامی مربوط به هزارهها، حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمت یار و حزب جمعیت اسلامی به رهبری ربانی سر تعدادی از مردان را قطع و در روغن فرو میکنند. آنها به این شیوه رقص مرده میگفتند. همچنین در قسمت دیگری از کابل، مردان مسلح مربوط به "احمد شاه مسعود"، سینه های زنان را قطع میکردند و به عنوان تحفه برای گروه مقابل میفرستادند.»

نیروهای طالبان به تلافی کشتارهای سه گروه یاد شده به ویژه حزب وحدت اسلامی، حزب سیاسی هزاره ها، به شهادت ناظران بینالمللی و گزارشسازمان دیده بان حقوق بشردرهشتم آگوست 1998 وارد شهر مزارشریف شدند که جمعیت بسیاری از مردم هزاره را در خود داشت. یک هفته پس از این تاریخ، نظامیان طالبان دست کم دو هزار تن از مردم مزار شریف را به قتل رساندند که بیشتر آنها غیر نظامی های هزاره بودند.

 ادامه خاطره محمد : محمد در ادامه سخنان خود اضافه میکند: «پس از کشتن پدرم آنها هشت نفر دیگر را مثل پدرم حلال کردند( سربریدند)  که همگی از اهالی مزار شریف و بدخشان بودند.

بعد چهل نفر از ازبکها را کشتند. من و بیست جوان بیست تا بیست و پنج ساله را با چشمهای بسته در چاهی یا گودال انداختند که بر اثر افتادن در آن چاه، دست راست من شکست. درآنجا، هشت روز به جز آب هیچ چیزی به ما ندادند.»

   چه دختر خوبی! عروس داریم…

          هزاره ها در افغانستان، سومین گروه قومی به شمار میروند که بیشتر شیعه دوازده امامی و برخی اسماعیلی هستند؛ اما اینکه هزاره ها در چه زمانی به تشیع روی آوردند به درستی مشخص نیست. در این مورد بسیاری معتقدند که هزارهها در زمان صفوی به مذهب شیعه گرایش پیدا کردند. برخی معتقدند در زمان غازان خان مغول به تشیع گرویدند. برخی محققان نیز بر این باورند که این اتفاق در زمان خلافت علی بن ابیطالب، امام اول مسلمانان اهل تشیع رخ داده است.         عبداللطیف، روزنامهنگار اهل افغانستان با بیان اینکه «طالبان در بیشتر شهرهایی که بودند به هر بهانهای هزارهها را بازداشت میکردند و آنها را از بین میبردند»، میگوید: «طالبان با هزارهها به دلیل اینکه هزاره و شیعه هستند خصومت دارند، اما با ازبکها از زمانی مشکل پیدا کردند که “دوستم” بیش از سه هزار طالب را در دشت لیلی در طی بیست چهار ساعت کشت. “جنرال عبدالرشید دوستم” رهبر جنبش ملی اسلامی در شمال افغانستان است و در حال حاضر رئیس ارکان کاخ ریاست جمهوری کرزای است و بیشتر در شمال افغانستان به سر میبرد. اکنون یک پست تشریفاتی به او دادهاند. او از کسانی که است که بیشترین تعداد طالبان را کشته است.»

     عبدالرشید دوستم در فروپاشی رژیم طالبان در سال 2001 با نیروهای آمریکایی همکاری کرد. نیروهای تحت فرمان ژنرال دوستم، همراه با سایر شبه نظامیان مربوط به گروههای جهادی، نقش مهمی را در پیروزی حملات آمریکا با هدف سرنگونی رژیم طالبان در افغانستان بازی کردند.

           به گفته محمد، پس از گذشت هشت روز آنها را به اعضای طالبان پاکستان تحویل دادند. او به یاد میآورد که یکی از اعضای طالبان پاکستانی او را به همه نشان میدهد و میگوید: «چه دختر خوبی آورده اید. عروس داریم.»

شکنجه های جسمی و روحی محمد شانزده ساله از همان روزهای نخست زندانی شدن اش آغاز میشود: «اول ناخنهای مرا کشیدند، بعد با یک میله آهنی بر بدنم میزدند و به ما میگفتند: شما مسلمان نیستید، کافرید.»

هشت ماه تجاوز و شکنجه گروهی :!  

          در ماه سوم اسارت، نیروهای طالبان، محمد و دیگر جوانان زندانی را به یک کانتینر جاسازی شده در زیر زمین منتقل میکنند و روی آن را با خاک می پوشانند. او میگوید: «در آنجا ناخنهای من و دیگر جوانان زندانی را کشیدند، پوست کمرهایمان را هم بریدند. مدام روی آنها نمک میپاشیدند. پوست شانه های مرا میکندند و روی آن نمک میزدند. در شکنجه ها مرا وادار میکردند که از آمریکا بد بگویم و از مذهبم روی برگردانم. من به آنها التماس میکردم که به من تجاوز نکنید. حتی میگفتم آماده هستم که مرا بکشید، ولی دست از مذهبم نمیکشم.»           در داخل آن کانتینر، تعداد 42 تن از اعضای طالبان به مدت هشت ماه، هر روز به محمد و نزدیک به بیست جوان دیگر با خشونت و شدیدترین وضع، تجاوز میکنند. این وضعیت ادامه پیدا میکند تا اینکه نیروهای آمریکایی به منطقه اقامت آنها حمله میکنند. در این شرایط، محمد و دیگر جوانان زندانی در آن کانتینر، از فرصت بمباران هوایی آمریکایی استفاده و از منطقه فرار میکنند.                        محمد در مورد چگونگی فرار خود میگوید: «نیروهای آمریکایی مرا به افغانستان و از آنجا مستقیم به شفاخانه بگرام کابل منتقل کرد. در آنجا سراغ مادرم را میگرفتم، اما بعد متوجه شدم که مادرم از غصه من و پدرم سکته کرده و مرده است.»       در شفاخانه ی بگرام کابل، یک سرباز زن آمریکایی ماجرای مادر محمد را به وی میگوید. او وقتی از شرایط روحی و جسمی وخیم محمد آگاه میشود بسیار به او مهربانی میکند. محمد میگوید: «آن سرباز زن بسیار بر من مهربان بود. وقتی موضوع مادرم را فهمید گریه کرد و مرا بغل کرد و گفت: “لعنت به این زندگی که شما دارید.”»         محمد پس از مرخصی از شفاخانه کابل مدتی در خانه خاله اش میماند. او از آن روزها خاطرات خوبی به یاد دارد: «خاله ام زن مهربانی بود. او با کمک مردم به من مقداری پول داد تا خود را به ایران برسانم. »             سرانجام، محمد خود را به مرز ایران میرساند، اما این نوجوان شیعه  افغانستانی پس از ورود به ایران نیز با برخورد شدید نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی مواجه میشود.

            وی شرایط ورود به ایران را اینگونه توصیف میکند:« در مرز بلوچستان، پلیس های ایران مرا خیلی لت کوب کردند (کتک زدند). آنها مرا به مرز افغانستان منتقل کردند. در افغانستان مجبور شدم به یک قاچاقچی دومیلیون تومان بدهم تا من و خواهر، خواهرزاده و برادر شوهرخواهرم را از مرز رازی به مرز وان ببرد. ما این مسیر هجده ساعته را پیاده طی کردیم.»       به گفته محمد، اعضای طالبان، هشت سال پیش، برادر و شوهرخواهرش را با خود برده بودند. از آنها تا امروز هیچ خبری به خانواده محمد نرسیده است.       عبداللطیف، روزنامه نگار افغانستانی در ادامه می گوید:« من خودم یادم است سال 1378 در هرات پس از کشته شدن مولوی موسی، خطیب مسجد شیخ فیض که درهرات زندگی می کرد طی یک روز طالبان بیشتر از صد نفر از هزاره ها را به اتهام آشوب گرفتند و تاکنون کسی از آنها خبردار نشده است.»          در سال 2007 قبایل کوچی، با حمله به روستاهای هزارگی باعث آواره شدن هزاران تن از هزاره و کشته شدن ده ها تن شدند. سازمانهای غیر دولتی با انتشار گزارشی بر بدتر شدن وضعیت حقوق شهروندی هزاره ها و حملات نژادپرستانه علیه آنها هشدار دادهاند.

منابع این گزارش: اقتباس شده از رادیو زمانه و خبرگزاری پناهندگان ترکیه