سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

قسمت دوم خاطرات غم انگیز سید وهزاره + سادات افغانی +سید های افغا

 (( ص3خاطرات سید وهزاره ))

جوان هزاره : نه به خدا قسم  من هزاره ام  ولی به خاطر ازدست دادن تووزندگی مان تاکنون آشکار نکردم وازاول نمی دانیستم که شما باهزاره ها این قدر تعصب دارید ومن هم که علم غیب نداشتم ومادرت وتو  که درابتداء هرگزازاین سخنها نداشتید ؟ نمی دانم که درسط چه طور این گونه تغییر کردید و حرمت زندگی زنا شوی باهزاره به میان امده ؟.

 همسرمهربان:    که شوهرش اصلاباورنمی کرد می بیند که :  بچه را دردامان پدرش انداخته با چشم گریان گلوی بغض گرفته  که من با هزاره زندگی نمی کنم ، این هم بچه ات واین هم خانه ات  ، واین هم زندگیت .  ازخانه خارج میشود .   همسر مهربان :  مستقیم به سوی ساوه که خانه دایی ها و خانه  قوم وفامیل و مادروخواهر وهمه بستگان اش درآن شهر بود ند  رهسپار می گردد .

شوهر هزاره :  برای پس اوردن همسرش   از هیچ اقدامی دریغ نمی کند و ملا وسید و ریش سفید و ریش سیاه به درخانه زن مهربانش می فرستد حتی گوسفند می برد ولی عذر، زاری وتضرع دیگرفایده ندارد  ویعنی حالا که این جنایات سنگین وجرم نا بخشودنی آشکار گردیده ، آمدن ریش سفیدوسیا و ملادیگر چه مشکلی را حل می کند ؟      .مدت چهارسال به همین منوال به پایان می رسد ،‌  دراین مدت همسرمهربان بی کار ننشسته وازقوم وفامیل برای به دست اودردن طلاق غیابی کمک می گیرد به دفاترمراجع تقلید و مخصوصا حضرت آیت الله سید صادق شیرازی مراجعه کرده استفتاء می نماید که قسمت استفتا ی اوبدین شرح است :

آیا ازدواج دخترسید باهزاره حرام نیست ؟ اگرهزاره مدتی خود را سید معرفی کند وبادخترسید ازدواج کند بعدا کشف شود که هزاره بوده این زن برای اوحرام نمی شود ، ازنظرشرعی چه مجازاتی دارد ؟ .      حضرت آیت الله سید صادق شیرازی فرموده بودکه :‌ این ازدواج هیچ گونه اشکال شرعی ندارد .

وقت از طرف مراجع تقلید جواب را منفی شنیدند مجبورشدن که به دادگاه های اسلامی  ازراهی تزویز وفریب وارد شود و مدت های به دادگاه های ساوه مراجعه اعلان کرده بود که شوهرم مدت چهار سال است مرا بدون موجب رهاکرده وهیچ گونه خبری ندارم   ونه خرجی دارم ونه سرپناهی اکنون به عسروحرج افتاده ام ومیدوارم دادگاهی اسلامی مرا طلاقی غیابی بدهد .

         این کوشش ها هم برای این خانم محترم نتیجه ی نداده بود روزی من داخل یک اداره بودم که شخص( که زیاد خوش نام نیست) دربین جمع از پرسنل همان اداره  برخی زنان افغانی را به بدی یاد کرد  که ازجمله گفت:  که زن از افغانی های است که مدت چهار  سال است که شوهرش اورا بلاتکلیف رهاکرده ورفته بیچاره،  زنه به هزار یک نوع بد بختی گرفتارشده همیشه به من مراجعه میکند که طلاق اش را از دادگاه بگیرم وخیل هم درمضیقه مال و اقتصادی گرفتار است و مکانی مناسب برای سرپناه ندارد .

من از اراجیف آن مرد ناراحت شدم و شماره تلفن ام را دادم که به همان زن بگو:  همرای یکی ازبستگان خود به خانه من مراجعه کند تا من تکلیف اورا روشن کنم .

  فرداروززنه  همرای خواهر ومادرش به من مراجعه کردند وازاصل ماجرا جویا شدم و داستان را پی گیری کردم   به مدتی کوتاهی کشف شد  که قضیه همین است( که تاکنون نوشته ام )  وتمام مدارک داد گاه و غیردادگاه واستفتائات اش را خواندم .      بعدازمدتی من گفتم حالا که کاری شما به این مرحله رسیده شاید شوهرت ادم نادرست بوده یا درخانه اخلاق ناسالم داشته ویا کارنمی کرده که کارزندگی تان بدین گونه به سختی گراییده ؟ 

گفت : نه هرگز شوهرم بدخلق و بی کاروبی عار  نبود بلکه زحمت کش وخوش اخلاق بود وبه من به شدت عشق میورزید زندگی بسیارسالم وشادی داشتیم ولی برای من کشف شدکه هزاره است ومن خانه اورا ترک کردم ( به طور مشروحا بیان شده تاکنون ).

            مدتی دیگری نیز گذشت من به او پیشنهاددادم که همراهی برخی خانواده ات به خانه شوهرت برویم و ببینیم که مشکلی که پیش آمده راهی حل دارد یانه ؟قضیه را اززبان دوطرف بشنویم . روزی د یگر ماشین دربست گرفت رفتیم درمحمد آباد عربها درپیشوای ورامین درخانه شوهرش .    که به محض ورود ما بسیار ازما پزیرای کردند و شوهر این خانم نیزداستان را همان طوری که تا حال نوشته ام تعریف کرد وپسراین خانم را هم نزد ما اوردند .

    کودک که ازاین زن بجای مانده بود .    درخانه شوهراین زن نشسته بودیم که ناگهان کودکی که یک دستش به گردن اش بسته بود ازدر وارد شد بادیدگان پرازحسرت و ناامیدی و غم تمام وجود این بچه را احاطه کرده بود که پدرش می گفت که این بچه شش  سال ونیم دارد ولی به سه ساله درنظرمی امد واین بچه درکنار مادرش امد ولی مادرش صورت بچه اش رانبوسید و درآغوش نگرفت و مانند شخص که بیگانه باشد با این بچه ملاقات کرد .

    ازقضا شوهر این زن به تازگی با یک نفر دیگر ازدواج کرده بود وعروس خانم درخانه بود ، وهمسر این زن گفت : اگراین زنم  که مادری بچه ام است درخانه بماند من زن جدیدم را طلاق میدهم زیرا که او با فرزندم خیل باخشونت و تندی رفتار می کند که چندی پیش همین کودکم را زده که پایش دررفته بود واین بارهم زده دستش را شکانده و بامن هم بدرفتاری میکند .

      شوهره بدبخت وگرفتار ! ازمن خواست که واسطه بشوم تا زن اولی اش به خاطر هزاره بودن اورا ترک نکند درکنار شوهر وفرزند کودک اش بماند ، من هم به قدر توان اصرار ورزیدم   و به شدت خواهش وتمنا کردم ولی ثمربخش نبودکه نبود .

امّا   کودکی این زن به شدت مرا تحت تأثیر قرارداد چون چهره غمناک او هرگزازلوح دلم پاک نمی شود ودیدگان که حاکی از اندوهی بسیار بود ظلم وستم که همسربابایش به این کودکی بی گناه رواداشته بود ، دست شکسته او ،استخوانهای باریک او ،  صورت غبار الود او ، ازدروارد شدن غریبانه او ، حکایت پدرش که مدتی جلو تر پایش به اثر کتک های همسرش دررفته بود ، کودکی که به قول پدرش شش  سال واندی ازعمرش گذشته آیا روااست که مادراورا ترک گفته بی کس وتنها درگوشه خانه بماند وپدرکه روزها سرکار می رود این کودک بی مادر تاکنون درمدت چهار سال درگوشه اتاق یا خانه همسایه گرسنه وتشنه به سربرده ، دراین مدت حتما مریض شده یا سرما خورده آیا کنار این کودک معصوم کسی بوده که از اومرقبت کند؟ وآیا کسی بوده که به ناله های معصومانه او پاسخ گوید ؟آیا دراین مدت چهارسال لباس خاکی او چه کسی تعویض میکرده ؟ که کودکی  دیگر مادرراصدا بزند ولی این کودک همواره به یا دی مادر خود بیفتد ، چه قدردست شکسته اودردداشته که کسی نبوده که غم درد اورا بخورد وای وای این چه صحنه دل خراشی بود که من با اومواجه شدم به خداقسم این کودک وغربت او ودست شکسته اش هرگز ازدلم خارج نگردید .

حا لا که دست اوشکسته وپایش دررفته است این را مادیدیم و چه قدراین کودکی ازبی مادری رنج کشیده و چه قدرگریه ها داشته ، وچه مظلومیت داشته که ما نمی دانیم واصلا ما نمی توانیم تصورکنیم   .

    وای مادر مادر چه لفظ زیبای است که کودک از این موهبیت الهی به اثر جهالت وتعصب خشک و بی بهره باشد وقت ما پای روضه میرویم برای کودکان امام حسین گریه می کنیم و اشک غم از سینه بیرون میدهیم و درد جان کاهی وجود مارا فرامی گرد ، مگر نه که این کودک درمظلومیت مانند کودکان امام حسین است؟

          قیافه غمبار وچهره خاک الود او دست به گردن بسته او چشمان اشک بار او ودل شکسته او همواره مرا عذاب می دهد به خدای احد وواحد سوگند که اگردروغ بگویم دین نداشته باشم که الان مشغول نوشتن این صحنه غم انگیز هستم اشک دیدگانم  به صورتم فرومیریزد و صورت بی گنا ه و دل شکسته او درجلو چشمم مجسم می شود آه !  که چه غم انگیز بود وآه که چه درد آوربود که کاش آن صحنه را هرگزندیده بودم که وقت لباس های خاکی موها ی پریشان وچهرغمبار  اورا مجسم می کنم اشکم خود به خود و بی اختیار از دیدگان من جاری می شود و دلم  از غربت وتنهای آن کودکی خرد سال بی مادر میشکند ،  وای !  برای من دیدن او چه گریه آوربود ولبان خوشکیده اش مر ا به یا دکودکان امام حسین میاندازد .

  این جهالت کور واین لجاجت درد اور چه اثرات غم انگیزرا به جامعه ما هدیه کرده که به خدا قسم نمی توانم تمام نواحی ومنظره ی غم انگیز آن کودک را برای شما مجسم کنم کا ش می توانیسم برای شما همان صحنه ی درد آوررا  ترسیم می کردم که شما قضاوت می کردید که ملت و کشور ما به چه درد های روانی و چه مرض ها بی درمان گرفتارند ، وهرروز چه فرزندان وکودکانی به اثراین نادانی ها وبیماری های روانی ما قربانی می شوند .((ادامه را حتما بخوان ))