سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

مدرسه زردنی شهرستان+خاک خوران شهرستان+ خانهای شارستان دایکندی +ص

             قسمت دوم خاطره ازمدرسه زردنی شارستان:

        حکومت عدل وعدالت آخوندی درشارستان اسقراریافته بود وحالا این حکومت، نفت ، گاز، برق ، چاپ اسکناس ، صادرات وواردات که نداشت ولی ازاین طرف حکومت داری نیرومیخواهد ،نظام لازم دارد،قوه ی اجرایی بایدداشته باشد ، امکانات مالی و.... باید فراهم باشد وگرنه حاکمان سرگون وحکومت نابود می گردد وحالا درشارستان ما برای حاکمان همه اسباب باید مهیا باشد تا استمراریابدوگرنه رقیبان تیزهوش ودشمنان مرموز،حکومت وقدرت را می ربودند وبرای تحقق این امرمجبوربودند تمام امکانات ووسائط را از ملت تحت حکومت فراهم سازند ،مثلا مالیات سنگین ازقبیل گندم ،زکوت ، زکوة فطره ،وجوهات شرعیه و... اجبارا از مردم دریافت می گرفتند ،یا مثلا هرشهرستانی که درزیرچترحکومت  وقت زندگی می کرد ، یک باری هیزوم به حکومت تحویل میداد.

    این آوردن هیزم درتمام قسمت هاو نواحی شارستان لازم الاجرا اعلام می گشت  وشارستان نیز قرّا ء وقصبات ودهکده های فراوان دارد  و ازحیث دوری ونزدیکی به مرکزحکومت متفاوت است وازحیث سرما وگرما نیز اختلاف فراوان وجود دارد مساحت شهرستان درحال حاضر که دوالسوالی است به 6580کیلو متر می رسد و که السوالی القان 290قریه والسوالی میرامور 326قریه که جمعا 616قریه می شود وجمعیت شهرستان دردوتاالسوالی به 183187نفرمی رسد که القان 72450ومیرامور 90737نفرمی باشد . مثلا رباط که یکی ازمناطقی تحت سیطره ی حکومت بود ، مسافت آن یک روزبا مدرسه ی مافاصله داشت  ونواحی دوردست این منطقه(رباط)  به مرزالسوالی ورس منتهی می گردد . یا مانند چهارصدخانه شارستان که فاصله آن بامدرسه دوروزراه است که با مردم غزنی همجواراند .

   حالا ازاین مسافت های بعیده ، مردم رنج کشیده شارستان باید هزوم حکومت واعوان وانصارش را تأمین کنند وآن هم توسط نیروهای نظامی و تفنگ داران حکومتی .مردم شریف شارستان میدانیستند که نیروی نظامی که تشکیل شده از غدّاران زورگو و خاک خوران منفوراند که  به  کسی رحم و شفقت ندارند واگرکمی تعلل نمایند آبرو وحیثیت شان  را مورد تعرض قرارمیدهند ،نه به اشک دیده گان  نگاه می کنندونه به دلهایی سوزان عطوفت نشان میدهند  لذا قبل ورود مأموران باکوله بار هزوم به سوی مدرسه امام صادق زردنی رهسپار می شدند ،هیزوم را تحویل داده به سرعت با قبض رسید به قریه  بازمی گشتند  .واین امراز اخرتابستان شروع می شد تا زمستان ادامه داشت .حالاتصورش را بکنید که یک آدم بابارسنگینی بردوش، درمسافت طولانی،  دربین برف فراوان ، کوه های مرتفع ، کوتل های سربه فلک کشیده ، راه های پر پیج وخم ،  قله های خطرناک وسرمای طاقت فرسا  اصلا قیامت کبری را مجسم میساخت  . 

      حالا یک سال است که درمدرسه زندگی ام سپری شده است ،گرگ نیمه باران دیده شده ام ، ازپارتی بازان بازی ، اززورگویان بیداد، ازلاوبالی ها هرزگی ، ازمتکبران غروررا آموخته ام اگرچه خوبانی درمجموعه، فراوان است ولی وسوسه های شیطانی وفریب کاری های نفس مراازنیکان دورساخته تمایل ام را از همدم شدن با آنها سست نموده بود ، درس وبحث  نیزبه ذائقه من حلاوتی  نداشت .با این وصف مدیرمحترم مدرسه به من دستورداد که هیزوم های که توسط نیروی نظامی فرستاده می شود برگه رسید  بدهم .  ازاین پیش آمدنحس  خوش حال بودم ، دیگه کارم با مردم افتاد هرروز تقرباَ 50یا 100نفر هیزوم می اورند ومن هیزوم های ان هارا بررسی کرده به انان برگه می دادم  و اگر هیزوم کسی از حدّی معین (استاندارد) کمتربود قبول نمی کردم وآن بیچاره ها شروع میکردندبه التماس و زاری!  ولی من  به التماس شان توجه وبه زاری های آنان اعتنا نمی کردم بلکه التماس آنان باعث غروربیشترمن می گشت ،وشرم آورتراینکه : بسیارپیش می آمد که آن ها خم می شدند که دستان مراببوسند.وقتی ازمظلومان به بی اعتنایی من مواجه می شدند درحال ناامیدی صحنه را ترک می کردند .

     تصورآن نادانی :

     حالا از تصورآن لحظات ، حالم ازخودم به هم می خورد وقت که درد ی ان مظلومین را تصور می کنم به ملامت خود می پردازم، بخدا قسم  این درد همیشه مراآذار میدهد وروحم از این عمل که درباره این مردم رنج دیده انجام داده ام همیشه درآذار واذیت است وغم واندوهی جان کاهی مرا می آزارد وجدان ملامت گر ازملامتم دست برنمی دارد مدام بدرگاه اله منفعلانه اظهار شرمندگی میکنم و توفیق توبه را از درگاهی خداوند توّاب مسئلت می نمایم ونمی دانم که این زاری و انابه خدا به رحم میاورد یا میگوید : بنده مؤمن هفت مرتبه از خانه کعبه بالاتر است و توچند بار این کعبه را خراب کرده ای ؟؟!! والان درسرزمین ایران زندگی میکنم وهرروزوهرساعت با زخم زبان های برخی متکبران مواجه می شوم ذلت ها وخاری هایی خودوهموطنانم را مشاهده می کنم دریاد آن رفتارشرم آورم میافتم ،آه سوزناک ازنهاد م بیرون می زند وفورا حالت طلب آمورزش به من دست میدهد، اگرچه نادانی های که من درمدرسه زردنی مرتکب شدم سه ماه بییشترنبود ولی وبال آن برای همیشه دامنم را رها نمی کند . 

           راه های مواصلاتی به اثربرف وسرما مسدودشد:

      کم کم فصل سرما شروع شد وشاگردان مدرسه به یک تعطیلی 15 روزه به خانه رفتند ومن ماندم وهمان وظیفه لعنتی !  که درقبال این عمل هیچ گونه مزدی دریافت نمی کردم وگاهی پول  خود کار وکاغذ ازخودم بود . وهنگام تعطیل شدن مدرسه به مدیر محترم مدرسه عرض کردم که اگر قلم وکاغذ  تمام شد چه کار کنم ؟ایشان درپاسخ من گفت :بعضی کسانیکه هیزوم شان کم است یا از راهای دور می اورند به جای هیزوم ازانان پول قلم وکاغذ دریافت کن .

        فصل زمستان برف  متوالیا می بارید به قسمی که آوردن هیزوم مردم را به  مشقت  های زیادی روبرو می کرد ومن که  اجازه ی توقف جمع اوری هیزوم را نداشتم ،اصلادرآن جایگاه نبودم ، سرمای طاقت فرسا ،  مسافت طولانی ،برف وکولاک ،  مسیرها صعب العبور،  تضرع وزاری مردم !  وجدان خوابیده مرا بیدار ساخت ورنج،  درد کشیده گان وجدانم را به ملامت وادارمی ساخت  لذا تصمیم گرفتم که هرکسی دراین سرما  هیزوم اش به قدر معین نباشد نیز برگه رسید بدهم تا از شرور نیروی نظامی  درامان باشند وبرخی هم قدری پول عوض هیزوم می اوردند وبسیار خواهش وتمنا داشتند ومن قبول نمی کردم چون جایگاه اش را نداشتم واصلاً من کاره ی نبودم ،فقط یک آلت دست! بلکه یک نادانی که خشم خداوخلق را به خاطرخوشنودی آدمهای می خریدم !

           تااینکه شدت برف بیشتر وخواهش ، زاری  وتقاضای مردم زیاد ترشد  حالا ماندم که چه کار کنم! ؟  حیران وسرگردان زیرا :سختی ودشواریها وبرف وکولاک به حدّی بود که بی وجدان ترین آدمها متأثر می گشتند ، تااینکه به خودم گفتم میروم به چب رسک !  آن جا یک خط تلفن قدیمی بود به مقر حکومت تماس بگیرم و کسب تکلیف کنم . به سوی چب رسگ راه افتادم شاید مسافت مدرسه ومحل تلفن 45دقیقه  میرسید ودرمسیرراه یکی ازدوستان صمیمی ام ازقصد من آگاه شده ومراترغیب به گرفتن پول کردوبدون تماس برگشتیم درمدت سه روزهرچه پول داد بدون اصراربرداشتیم وخیال مردم بی نوارا نیزراحت کردیم .

    آن تجربه را نداشتیم که پول بیت المال را بدرستی حفاظت کرده به مدیرتحویل دهم بلکه همه آن مقداررا بیهوده وبی هدف با دوستم ( که مرا به گرفتن پول ترغیب کرده بود ) به مصرف رسانیدم ، اگرچه مسئولین به این امرتوجه نداشتند ومن نیزمخفی نمی کردم  فقط ازمصرف آن نگران بودم واحساسی خوبی نداشتم ، تااینکه افرادیکه با مدیرنزاع سیاسی داشتند ازاین امراطلاع یافتند،  فورا این موضوع  را دست آویز ساختند ومیدانیستند که مدیرنیزدراین امردخالت تام داردلذابه قصداینکه  تمام این کارها را به گردن او بیاندازند وآب رووحیثیت اورا لکّه دارنمایند به شدت مراتحت فشارقراردادند .

     دشمنان به قدر کافی مدرک تهیه کرده بودند ازجمله همین  دوستی که مرا ترغیب کرده بود وحالا بازرنگی وترفندی عجیب  شاهدی ماجرابرای من  قرارگرفت.  دشمنان ! ماهرانه جلسه ی ترتیب دادند ، درهمان جلسه ازمن بازجویی کردند که:   درغیاب مدیرو مسؤلین مدرسه چند پول گرفته ام ؟   ومن نیزکه به خوبی آگاه شده بودم که من  آلت دستی بیشترنیستم واین اداها برای سرکوبی مدیراست !.، باصداقت همه را حکایت کردم ، امّا الحمدلله ! جرئت آن راداشتم که هرگزمدیرودوستانی که اصلا قاطی این قصّه نیستند دخالت دهم وبه درستی میدانیستم کسی دراین امرمرتکب جرمی نگشته اند چرا به ناحق آن ها را گرفتارسازم؟! لذا درمقابل تهدید های وحشیانه آنان سماجت به خرج دادم ، تااینکه کم کم دشمنان ناامید می گشتند که شخصی به نام......... که ذاتاً فردی بی رحم وشقی بود درصحنه حضوریافت و اصراربرتحقیق بیشتری ازمن را داشت ، دخالت ..... ارعابی عجیبی را برمن مستولی ساخت زیرا اورا خوب می شناختم که شقی ، خشن ، بی حیا است چون دربدوی ورودم اوبی گناه سیلی به صورتم نواخته بود وبارهابارها شاهد خشونت های اوبا دوستان دیگربودم که چه بی رحمانه دوستان را مورد شکنجه واذیت ها شقاوت مندانه قرار میداد ، نیزمیدانستم که اواز خاک خورهای میرامور است ولقمه های حرام که سالها پدرومادرنانجیب اش به اوتزریق کرده حالا باید آثارش ظاهرشود. گمان من درست بود به محض ورود درنخستین مرحله کارش را با شکنجه وشلاق وچوبهای ازدرختان بید وبدن نازک من آغازکردواین شلاق ضرب را با تمام قوای مردانه اش فرود میاورد ویکی میگفت : صبرکنید الان اقرارمیکند !! وگاهی خودم ازشدت درداین را می گفتم ،امّا وقتی بازمی ایستاد همان حقیقت را بیان می کردم.

  عذاب وشکنجه متوقف نگشت دوباره برای اهانت وشکنجه بیشتربدنم لخت وعریان ساخت وشلاق ها ریزریزشده به زمین میریخت و چوب های دیگری بدست می گرفت تااینکه شلاق گوشت های بدنم رابرید وبه استخوان رسید دیگرنه ناله ی شنیده می شد ونه التماسی پزیرفته می گشت !!  تاکنون اثار همان چوب درناحیه پشت وکمرم ظاهر است که هرگز من این ظلم وستم را نخواهیم بخشید.

    چگونه ببخشم ! آنها که سال های متوالی زنان ، کودکان و سال خوردگان  خوانین  شهرستانی را  به اسارت به دیار غیرمذهب فرستاده اند وخانه وکاشانه آنان را متصرف گشتند و خون های بی گناهان شهرستان را به زمین ریختند دیگه بخشش من به حال آن ها سودی نخواهد داشت ولی باز هم من به سهم خود این ها را نخواهیم بخشید .میگویند : تاریخ تکرارمی شود ،قتل وکشتارخوانین شارستان واسارت زنان و کودکان وفرستادن شان به دیاراهل سنت ،تقسیم وترکه کردن لاشه های مال ومنال وملک شان تکرارکدام تاریخ است ؟؟؟. تمام دوستان ام را به جهت اینکه بامن دوست هستند به اندازه ی یک جانی سیاسی شکنجه شان دادند وشلاق شان زدند که حتی  بیچاره نوسه موسی آخوند شرمه  دست اش شکست .

              به هرحال این ضربات را من تحمل کردم ولی زبان تهمت به مدیر ودوستان دیگرنگشودم وهرگزبه خاطردرد شلاّق ، بی گناهان را  دخالت ندادم ووجدانم ازاین جهت بسیار آسوده است وخدای را شاکرم که درآن شکنجه وحشیانه زبانم ازقاطی کردن دوستان ام محافظت کرد وباعث ریختن آب روی مؤمنان نگشتم و ضربات خونین که ازدشمن خدا برمن وارد آمد روزحساب محاسبه خواهد شد، اگرچه درد این قضیه مدام دراندیشه ی من ظهورپیدامی کند که :

    1-  ایا حکومتی که دارد میلیون میلیون پول را با ضرب وشتم به عنوان های مختلف اخّاذی میکند ،بعد گولوله کرده به سینه جوانان شیعه خالی میکنند ؟ یک عده جوان را مقتول ساخته وخانواده شان را داغ دارمی سازند ! این جنایت نبود واین ها همه جهاد شناخته می شد!!!.

         و2- قاضیان مفت خور پایگاه که خون مردم را  می مکیدند ورشوه های کلانی که نتیجه ان ناحق کردن حق مظلوم بود ؟ را جنایت وخیانت نمی دانستند !!زیرا:عمال حکومتی هرکاری انجام دهد خدمت به دین وقرآن واسلام است !!!!

        3- این زمین خورا ن که آشکارا زمین خوانین را توزیع کرده به زن فرزندان خود می خوراندند ، وخوانین شیعه با وسائط قرآن دستگیرکرده به مسلخ می بردند وزنان واطفال به اسارت می کشیدند که حتی برخی از زنان خانها التماس کردند که مارا برا تکان دادن کهواره کودکان تان نگهدارید ویا برای کلفتی و نوکرخودتان بگذارید ولی درمناطق غیرمذهب نفرستید !! واین ها قبول نکردند !! واین کارها عین دستورات قرآنی تلقی می شدند .

       4-  نیروهای نظامی که خون ملت را مانند زالو داشتند سر می کشیدند .  واقعا از جرم من  دیگر هیچ جرمی درشهر ستان بزرگترنبود ؟ !!که این ها  برنامه قصاص ، حدود را به بدن لاغرونحیف من تمرین می کردند وحالا این .......... را  بگذارکنار! واقعا دیگه یک مسلمانی درمدرسه ازاستاد وشاگرد و...وجودنداشت که  قد علم کرد ه دفاع کنند و جلو این برنامه ی شرم آوررا بگیرند ، حدّاقل حکم شرعی را که درکتاب های بی کتاب خوانده اند بیان کنند .لعنت به ترسوهای بی وجدان !درهرجای که باشد  که سکوت وبی طرفی آنان است که ظالمان وستم پیشه گان این گونه میتازند ودست وپنچه های شان تامرفق بخون بی گناهان آلوده اند ،لعنت به آن درسی که خاموشی یاد بدهد ونفرین به آخوندهای که سیاهی کتاب را خوانده اند ،ازترس مانند موش پنهان بشوند .

        مجتهد جامع الشرائط این گونه حکم را نمی تواند صادرنما ید که بدون شاهد و بدون قضاوت وبدون اثبات ثبوت ازپیش خود شان بدن یک مسلمان را تکه تکه سازند ،حالا که قدرتی نیست که تا جلو این ظلم وستم ها گرفته شود اگرخدای بود وقیامتی  بود واگرحساب کتاب وجودداشت ان شاء الله روشن خواهد شد .