سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

خاطران کودکی + مناطق هزاره جات +زمستان وبهار+ خاطرات کودکی ومدر

بسم الله الرحمن الرحیم 

 به نام خدای که رحمت اوبی منتهااست وخدای زمین واسمان وخدای که هرچه تلاش کنم شکرنعمت های اورا هرگز نتوانم  انجام دهم ، خدای که توفیق عطاکرده که تا بتوانم لحظات درخدمت دوستان بوده تاکمی ازخاطرات که دیده ام برای خوانندگان این وبلاگ بنویسم .

          کودکی ومدرسه های زمستانی

                  درسال 1352 درمنطقه به نام شهرستان از کشور افغانستان درخانواده ساده وزحمت کش و رنج کشیده به دنیا امدم و تاسن حدودا نه سالگی وده سالگی پدرمرا درمدرسه زمستانی که همه فرزندان ان منطقه میرفتند فرستاد تادرس قران وکتاب های فارسی رابیا موزم .

   مدرسه زمستانی که ما  درآ ن مشغول  خواندن درس  شدیم ازیک اتاق بیشترنداشت و حدود یک صد نفر درهمان یک اتاق درس میخواندیم به علاوه اینکه خانواده استاد هم درهما ن  اتاق زندگی میکردند زیرا برای استاد بجز همان اتاق دیگر  امکاناتی وجود نداشت که برای خانواده اش فراهم کند،و کاملا ازنظر سکونت درسختی به سرمیبردند  زیرا : خانواده مکرم استاد اول صبح که برمیخواستند یا مشغول کاری خانه شان بودند یا اینکه درهمان سروصدا ی که از حلقوم صد نفر برمی خواست باید صبر وحوصله به خرج داده  می نشستند که  این سختی رابه مدتی چندین ما ه باید تحمل می کردند .

    مدرسه ما : استاد ! برای  صد نفر تکی تکی درس می گفت  چون هرکدام  درس علی هیده داشت یعنی مثلا یک بچه سوره بقره را میخواند وبچه دیگری مثلا سوره ال عمران ودیگری سوره یاسین و یکی هم  مشغول یا دگیری الف وبا  و دیگری  کتاب حمله حیدری میخواند  و شخصی هم به یادگیری  درس کتاب حافظ شیرازی مشغول بود  و  دیگری کتاب جوهری و.... یعنی  امکان نداشت که  استاد همه ی ان شاگردان را  درچند درس جمع کند .

      اولا:   کتاب کافی نبود که حتِّی  سه نفر یک نوع کتاب نداشتندیعنی امکانات نبودومردم فقیر ! هم توان نداشتند ، وهم که فهم ،درکی وجودنداشت که این مهم را مهم بداند و  وهم که مردم آنزمان اهمیتی به درس وتعلیم واندیشه نمیدادند ،    وثانیا:  پدر ومادران نیز قبول نداشتند که فرزند شان که چند ز مستان درمدرسه رفته وحالابیاید با کسی که سال اول وارد مدرسه شده وکتاب فارسی را میخواند هم درس باشد لذ ا هرکه   درسی خودش وکتاب خودش را  نزد استاد می اورد واستادهم برای همه شان جداجدادرس می داد .

      مدرسه ما : دران زمان مرسوم بود که همه ی  شاگردان با ید درس شان رابا صدای بلند  قرائت کنند  که فریاد صدنفر شاگرد کودک ازاول صبح تاشب بدون وقفه  برای خانواده استاد بسیار باعث مشکلات می گردید وان هم نه یک روز ودوروز بلکه مدت ها وماه ها که اکنون با اندیشه ان واعصاب آهنین خانواده شریف استاد مرا به اعجاب وا میدارد به علاوه خانواده استاد هرگزاظهار دل تنگی و ناراحتی نمی کردند به عقیده ی اینکه صدای قرائت قران وکتاب های دینی باعث آرامش روان شده  وخانه های که دران تلاوت قران شود از بلاها وجن وشیاطین محفوظ اند .

     استاد هم که یک شاخه درخت تازه ومحکم  ازدرخت توت  درکنار خود می گذاشت وکاملا به  شاگردان خود اشراف داشت حتّی   درحال درس گفتن،‌  زیرا  اگراحیا نا ً استاد کمی غفلت می کرد بعضی بچه های  باز ی گوش و شلوغ ازغفلت استاد سوء استفاده کرده ،هماندم  برای دیگران مزاحمت ایجاد میکرد لذا استاد باید به شاگردان توجه تام میداشت تازمستان بدون مشکل به سرانجام رسیده باشد .

    ملاک استاد براینکه : شاگرد درس میخواند یانه این بود که :

       اگرکسی سرازروی کتاب برمیداشت استاد احساس میکرد که شاگرد الان درس نمی خواند ولی اگر چشمان شاگرد نظاره گرکتاب بود استاداطمینان داشت که اکنون این شاگردان  درس اش راقرائت می کند .

  اگراحیانا شاگرد غافل شده به جانب دیگر تماشا میکرد   هماندم  چوب استاد به سراین شاگردبخت برگشته اصابت میکرد وضربه ی  چوب دستی  استاد ان قدر شدت داشت که اگر ان بچه حواسش به فرود آمدن چوب استاد نبود  و ناگهانی  ان چوب به سر ویا صورت شاگرد برخورد  می کرد آن بچه ی بازی گوش مانند مار گزیده به خود می پیچید  و لی اگران بچه متوجه می شد که الان چوب دستی  درحال فرود امدن است وسرش را کمی به طرف چب وراست می گردانید  ، انوقت ضربه  به کتاب میرسید که دیگه برگ کتاب مانند هواپیمای جت درهوابپرواز درمیامد .

  روزپنج شنبه که امتحان بود که به او می گفت :( پس پر سی ).انروز روز اضطراب و روز دلهره وروز اشک وماتم بود زیرا اگرکسی درس خوب تحویل استاد  میداد که ازدست چو ب استاد جان سالم به دربرده گلوی  خوشکیده اش آب بخود میگرفت .وبهترین جائزه هفتگی را نصیب می شد که همان جان سالم بدربردن از شلاق نوازش گری معلم بود .

، واگراحیانا کسی درس را  خوب نیا موخته بود انوقت دیگه سروکارش با همان ضربات پیاپی و کتک مفصلی ازمعلم بود که نصیب آن بخت برگشته می شد.  به هرحال دیگه جائزه وتشویقی  دیگری درکارنبود

         زنگی تفریح نداشتیم و زنگ تفریح ما فقط بعد از نهار به مدت ده دقیقه کنار اب می رفتیم و برمی گشتیم دوباره به همان درس وکتاب که داشتیم مشغول میشدیم  حالا درس میخواندیم ویا نمی خواندیم باید  سری ما روی کتاب بود که باید سربرنمی داشتیم.

     نهاری  ماهم که فقط نان خالی همرای مقداری چای بود وکسی دروقت ظهر برای خوردن نهار به خانه اش نمی رفت زیراکه ان زمان برف فراوان روی زمین را می پوشانید که حدود دومتر درسطح زمین  برف قرارداشت وبرای بچه های کوچک  رفت وبرگشت سریع سخت بود ودشوار لذا فقط شب به خانه می رفتیم 

      بچه های مدرسه زمستانی تقریبا لباس مناسب برای سرما شدید زمستان رانداشتند ومسافت خانه و مکتب برای برخی زیاد بود واطراف راه ها برف فراوان وخودراه هم که به اثر تردد مردم وشدت سرما یخ می بست ولغزنده گی راه ازیکطرف ونداشتن کفش مناسب از طرف دیگر که همه این امور با عث می شد که کودکان بی گناه به زحمت ومشقت فراوان درمسیر راه برخورد کنند ،  به قسمی که بعضی از بچه ها به جهت صاف بود ن  کفش ها مرتب به زمین می افتادند  اگرچه این سختی ها به سبب بی توجهی وبی انصافی پدرخانواده صورت می پزیرفت .

         وحرکت کردن ازروی یخ هابا کفش های لغزنده  سخت بود  ولی با احتیاط تمام حرکت می کردیم تابالاخره ازشدت سرما  با دماغ سرخ وصورت قرمز وبدن نیمه یخ زده درحالیکه دست های مان را با بخار دهان مان گرم می کردیم یا دست هارا درزیر بغل قرارمیدادیم تاازحرارت بدن  بی حس نگردد ، .

   ولی پدررا میدیدیم که درگرماهی اتاق خانه لم داده است باسلام  لرزان ، صدای خفته وارد می شدیم ، پدر هم که با سیاست  ،صلابت مخصوص  با  جواب سلام گرم پدرانه  مارا استقبال میکرد ، چون  درزمستان  برای مردان تقریبا هیچ کاری نبود وعمده ترین کاری مردان درفصل زمستان پارو کردن برفها ازروی پشت بام ها  واطراف خانه وراهی چشمه یا رود خانه بود  تا حیوانات بتوانند برای خوردن اب به چشمه برسند واب برایخوردن به خانه بیاورند  .

      روزهای که قدری گرم بود یعنی برف نمی امد مردان وجوانان درکناردیواری که افتاب خوب تابش داشت ،آفتاب می گرفتند ، حرف میزدند ویا روی زمین چند تاخط را می کشیدن به ان میگفتند( کتار وشیر وبز) به  بازی وسرگرمی می پرداختند  وگاهی جوانها روزهای برفی برای گرفتن روباه وخرگوش وکبک به بیابان میرفتند که روباهی بیچاره را دربین برف ها گیرانداخته اورا می اوردند که بعد ازذبح پوست اورا به قیمت ناچیز می فروختند ، وخرگوش ها را شکار میکردند به علت اینکه: درزمستان برای ان حیوانات بیچاره هم غذا نبود لذ ا به پوست کندن درخت ها روی می اوردند این امرمردم را به شدت عصبانی میکرد که همه توافق می کردند که خرگوش ها را باید کشت که تانهال ها ودرختان شان را ازدست دندان های تیز ی خر گوش ها نجات دهند ووقت می اوردند درجلوسک رها می کردند وسک ها هم از گوشت خرگوش ها شکم از غذ ا درمی اوردند وکیف میکردند .

وروزهای جمعه مراسم بود برای روضه امام حسین ومواعظ اخلاقی وتاریخی که روحانی خوش ذوقی منطقه مردم را برای یا د گیری مسایل دینی فرا میخوان ومردم هم به شوق وعلاقه مفرط دعوت روحانی را اجابت کرده برای شنیدند سخنان روح بخش روحانی به سوی تکیه  خانه ها راهی می شدند ومردم ان زمان به روحانی شا ن به شدت احترام قایل بودند وروحانی را که سخنان امامان را به مردم منتقل میکردن به دیده بسیار احترام نگریسته وبه انان کمال احترام وادب را مراعات می کرد ند .

  جالب اینکه : درتمام منطقه یک نفربی نماز نبود وهر گز کسی روزه اش را  درماه مبارک رمضان نمی خوردند وهمه مردم نماز میخواند ند وهمه روزه ی ماه رمضان را می گرفتند  وبه امام حسین شدیدا علاقه مند بودند واسمای امامان را همه میدانستند واصول وفروع دین شان رایادداشتند  حتی زنان که هیچ سواد نداشتند از حفظ بیان میکردند که گمان می کنم همه این امور مرهون خدمات روحانیون بود که آنان با کمال مهربانی و صداقت  مطالب دینی و اسلامی را به مردم آن سامان ابلاغ می کردند ، وجالب اینکه این روحانیون عزیز این اموررا  بدون هیچ گونه چشم داشتی به جهت رضای  خدای متعال به مردم ان سرزمین می رساندند ،  ومن خود شاهد بودم که سال ها روحانی داشتیم به نام شیخ محمد عیسی اخوند رحیمی که الان به حج مشرف شده که خدا زیارت اش راقبول گرداند وروحانی دیگری داشتیم به نام شیخ محمد بخش کربلای آخوند ،که سال ها برای مرد م خدمت کردند ولی هیچ وقت مردم به انان حق الزحمة ی  پرداخت نکردند  وانان درزمستان سرد درهما ن سرزمین کوهستانی برای مردم از هرگونه خدمت که به نفع مردم بود دریغ نمی کردند

  قابل ذکراینکه : درمنطقه روحانیون زیادی خدمت گذار داشتیم که  این دوروحانی را به عنوان نمونه عرض کردم که از ان جمله جناب شیخ یوسف فصیحی بود واقای شیخ انصاری وغیره .

 خلاصه وقتی  به خانه میرسیدیم دیگه خاموش نبودیم باید درخانه هم کار انجام میدادیم  وقت که بدن مان قدرگرم می شد   فورا ازسمت خانواده دستور صادرمی شد که دود کش هارا ببنیدیم یا باز کنیم یا برای حیوانات علف می اوردیم .یا گوساله رادرکنار مادرش نگه میداشتیم که تاحیوان شیر دهد که این کار سخت بود زیرا گوساله گاهی خود را به شدت طرف پستان مادرمی کشید وگاهی پای ماراهم زیر میگرفت .

    خلاصه:  وقت  کار خانه تمام می شد بعد صر ف غذا ، پدرفرمان صادر می کرد که الان باید قران بخوانید یا اصول دین یا فروع دین تان را حفظ نمایید یا می گفت که الان اسمهای امامان را یا د بگیرید که باید درطول زمستان تمام نام های امام هارا با  تاریخ تولد و مدت امامت شا ن ومحل دفن وتاریخ شهادت و نام قاتل و... حفظ می کردیم که تاکنون ان مطالب را حفظ استیم .

          تاکم کم هنگام خواب فرامیرسید که پدربا هیبت خاصّی اعلام می کرد : الان هنگام خواب است ، این اعلام همان ، ازفرط خستگی وکوفتی خواب همان . 

         وفردا وقت نماز بیدار می شدیم  دیگه خواب نبود یعنی رسم خوابیدن دربین مردم وجود نداشت ، کسانی که  کاری داشتند  میرفتند سراغ کار شان وبرای حیوانات شان کاه وعلف بریزند وکسانی که این کار را نداشتند همه سراغ قران میرفتند سوره های مانند یاسین وسوره رحمن و واقعه وسوره ملک ونباء را قرائت میکردند ولی پدرمن که خیلی زود تربیدار می شد به علاوه ان سوره هارا میخواند ،دعاهای از مفاتیح مانندمانند تعقیبات مشترکه و دعای یامن تحل عقد المکاره و دعای توسل ودعای توسل دیگر وخیلی ازدعای های که درمفاتیح شیخ عباس قمی مسطوراست رامیخواند که گاهی چند ساعت دعا ونماز وقران خواندن شان ادامه داشت ومردم دیگر نیز به همین منوال بودند  . که اکثربچه ها سوره های ازقران را بدون رفتن پیش استاد حفظ بودند وخودم هرچه سوره ازقران حفظ هستم   همه اش از ان زمان است که پدرم هرصبح ان سوره هارا تکرار می کرد ومن هم حفظ شده ام  که هرگز هم از یاد من نمی رود .

   اگرچه غالب مردم این بخش ازاموری دینی بسیارخوب و مناسب بلکه مافوق مناسب انجام میدادند ولی متأسفانه این دین داری ازروی فهم و درک اسلامی نبودند بلکه دین داری سنّتی وارثی بود زیرا همین مردم که این گونه به دعا وتوسل و نذورات وتلاوت قرآن متعبد واستوار بودند ولی دربخش حق گویی و حقوق دیگران به شدت بی مبالات به نظر می رسید ، این مردم حلال شدن مال دیگران را فقط بدست آوردن میدانستند زورگویی وعدم دفاع از مظلوم وتصرف مال ضعیفان دررأس امورزندگی قرارداشت به قسمی برخی مقدسین که ریش های بلند و تسبیح بلند وقرآن ومفاتیح درزیر بغل داشتند ولی منازل شان وموادّ ارتزاقی شان از مال وزمین های ناتوان ها تأمین می گشت .

بعد مقدار صبحانه فقیرانه که مرسوم بود میخوردیم دوباره  به سوی مدرسه خانه حرکت می کردیم وصبح ها که هوابه شدت سرد بود وزمین هم یخ بندان بود تامدرسه خانه همان وضعیت سخت وزمین خوردن بارها تکرار می گش، به هرحال خودمان را به مدرسه میرساندیم روزازنو وکار ازنو.

   ماهی حمل :

   اواخرماهی حمل کاربه شدت اغاز میشد به قسمی که دیگه مدرسه ودرس را کامل درطاق  فراموشی قرارداده اولین کاری که ما دراغاز سراغ اش میرفتیم این بود که سبد که شاخه های بید ساخته می شد ان را چهار بند به پشت ما قرارداده سراغ هیزوم میرفتیم  درکوها و بیابان ها روز دوبار  سبد را پرازخار وخاشاک وهزوم میکردیم به خانه می اوردیم تاکم کم بیابان های دور برف اب میشد بعد باریسمان وطناب همرای یک( کرند)   که شبه ی تیشه بود با خودما ن برداشته به بیابان های دور دست که دساعت ها رفتن اش به طول می انجامید میرفتیم .

      چون ان فصل هم کاری دیگری نبود وهم زمین نرم برای کندن هیزوم بسیار مناسب بود  ودیگر اینکه هزوم که تازه ازبین برف ها بیرون امده سبز نه شده بود برای اوردن بسیار مناسب بود .