سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

خاطرات تلخی سفید غو ورس4 +استاد محمدزکی ورسی+شیوقل ورس + مدرسه ش

·  

         عیدنوروزدرشارستان: 

 

 

                                 درعید نوروز آمدم به شهرستان خانه پدرم وازدیدن خانواده بسیار شادمان شدم وهردرد ورنج که  کشیده بودم ازدیدن آن ها تاحدودی مرتفع شد   درکنار خانواده همه چیزبرایم شیرین بود اگرچه فقر وبی چیزی آن ها، مرا به شدت رنج میداد ولی چاره ی  نبود و پدروخانواده به همان زندگی راضی بودند وپدرم  فقط همیشه دعا می کردکه سلامتی وایمان را خدایا ازمانگیر! وخداوند شاید دعای پدررا مورد اجابت قرار داده بود وسلامتی الحمد لله همواره درخانه ی پدرم بود  ولی ازمال دنیا به قدر حفظ السلامت بود وامّا خانواده همه درکنار هم به صمیمانه ترین زندگی سپری می کردند ومن هم از این گونه مهربانی درخانواده ام لذت می بردم و شاد ومسرور بودم .

            دوباره به سویی سفیدغوورس :


 ·                اندک اندک  مدتی که استاد بزرک به ما  رخصت داده بود به پایان می رسید ومن خودم رابه رفتن به سفرآماده  می کردم ، ازشهرستان  به سوی سفید غو درروز معین حرکت کردم ومادرم  مسافت طولانی را مرا همراهی کرد وباابرازلطف ومحبت ازهم حافظی کردم، به همان روی تپه (بلندی ) نشست ومن هم به دعای مادررهسپار گردیدم  هرچه امدم دنبالم نگاه می کردم ومی دیدم که مادر تاکنون درهمان جای اول روی تپه نشسته است تااینکه فاصله زیاد تر شد و مادردیگر ازنظر م ناپدید گشت.

·             ومن شب به راباط آمدم و درخانه ی یک نفر درنیقول رباط مهمان شدم و شب بسیار احترام و خدمت بیش از شأن من انجام داد،  فردا به سفرم ادامه دادم که این بار  نیز از را هی جیرولیگان درخانه ی رفیق صمیمی ام اقای سید عوض علی مرتضوی که قبلا به پدر بزرگوارش وعده داده بودم ،رفتم .  دوست عزیزم  والدین گرامی ایشان و برادران وخانواده اش همه از الطاف باصفای شان به  این ناتوان دریغ نکردند ومن هم صمیمانه تاکنون به آنها ارادت فراوان دارم،چراکه خالصانه ترین اظهارمحبت و پاکترین مهروزی را به عمل آوردند ،چرا رفتارشان صادقانه نباشد که آنها سادات پاک ازنسل خاتم رسولان اند وباید عبادت شان بوی فاطمه ،اخلاق شان نشانه ی ختم مرتبت را داشته باشد ونیزاشتهاری به سیادت وادارکننده ی خوبی ها است مثلا کلمه سید یعنی بزرگ وبزرگوار! وقت همین لفط به شخصی استعمال می شود خودبخود باعث می شود که آدم از لهو ولغو وبیهودگی خودداری نماید ،که به مرورملکه می گردد ،سادات بزرگوار! ازاین خودنگهداری برخورداراند ،اگرچند، استعمال این لفظ برای سادات برکاتی داردولی برآدمهای که افق دیدگاهی شان کوتاه است زیان های ببارمی آورد مثلا یهودیان دراصل همان بردگان فرعون هستند که بارهای فرعونیان را می کشیدند ،حضرت موسی علیه السلام با تلاش های مستمر،بردگان را نجات داد ،کم کم خودخواهی ،خودبرتربینی آنان را فراگرفت که گاهی گفتند ما عزیزان خداهستیم وبهشت برای ما ساخته شده اگرکسی به بهشت برود بطفیل ما خواهد رفت و.. یا مانند ایرانیان که خیال می کنند نجات آریا بهتراند و ما الگوی عالم هستیم و..

·          بعداز آن به سوی مدرسه حرکت کردم  واین بار از را هی (پشندور) که درمسیر راهی من قرار داشت عبور کردم وباچندین نفرا از علمای ان مکان دیدار کردم که از جمله اقای امینی سرپچندور و قاسم واعظی و دوست صمیمی ام اقای شیخ صفر رضای و صادقی اوجه بچندور و نان وای مدرسه اقای محمد علی  که انوقت درخانه خود بودند و بعد از دیدار شخصیت های پچندور به سوی مقصد حرکت کردم که به محض ورد به مدرسه دوستان عزیز مدرسه  که از ان جمله اقای زاهدی پای نوو علامه فاضل ایک و حلیمی دیوان واقای قاسم مبارز و جواد دانش و عالمی زاده ومحمدی ورضای للج ونوری ایک و فصیحی بهسود و اقای اصغری غلو و دوست غزیزم اقای محمد امین وثوقی ومحمدجان رضوانی کوچوکک و خیلی از دوستان دیگردرمدرسه بودند که از دیدن شان به شدت مسرور شدم .

                خروج سید مدیرازمدرسه سفیدغو:

·              دوستان اولین  سخن که به من به عنوان شادیانه  بیان کردند این بود که اقا سید! از مدیریت و معلمی مدرسه خلع  شده وعلت برکناری این بود که از بیت المال بیشتر از مقدار مقرر برداشت کرده اکنون که پای حساب وکتاب رسیده کم اورده لذا اورا از مسؤلیت برکنار ساخته وباری کمرشکن بدهی روی دوشش افتاده ،  این سخن تااندازه مسرّت بخش بود ولی دوچیزباعث شد که اظهاری شادی نداشته باشم ،اول اینکه سید درحق من جفا کرده بود ولی کارنامه های قابل تقدیرداشت یعنی جلوه های تابانی داشت که سیاهی را اندکی می نمودمثلا آدم فعال، پرتلاش ،زحمت کش و مقرراتی بود که همه کارش تحت برنامه انجام میشد  که خودش برای خودنیز برنامه دقیق تنظیم کرده بودکه طبق برنامه ی تنظیم شده کارهارا  شروع وبه انجام می رسانید اززیرکارشانه خاله خالی نمی کرد وهیچ مدیری به اندازه اودرآن مدرسه فعالیت نکرد.  دوم اینکه : سید!  آدم عیال مند بود زن ، بچه ، پدرومادرپیرو.. خوراک وپوشاک لازم داشتند  وسید یک نفره  درآن سرزمین فقر،فلاکت ، بدبختی همه چیزرا باید  تأمین می کرد وخروج سید به نفعش تمام شد زیرا با آن فعالیت وتلاش مداوم که اوداشت قطعاً هرجا موفقیت را با خود همراداشت ، وسید به ایران رفت ودرمرغ داری بهشتی کرج با پشت کاروصداقت سرپرستی اش را به عهده گرفت وبه اندکترین زمان هم پول مدرسه را داد وهم به حج مشرف شد وهم خانه خرید وهم ثروتی معمولی بدست آورد وهم تجدید فراش کردوهم به خانه وفرزندانش را به خوبی سروسامان بخشید .

·           به هرحال چند روز ازرفتن اقاسید نگذشته بودهمه مسؤلین مدرسه دردومین ماهی سال آنجا را ترک گفتند فقط شاگردان باقی ماندند ازاین طرف  مدرسه کاری فراوان داشت هرسال برای مدرسه یک دهقان می گرفت ولی امسال از دهقان خبری نبود ومابا برخی شاگردان مدرسه تمام ناوورها   (حوض بزرگ ) که به چهارپنج عدد می رسید وهرروز هم باران سیل آسا می امد و سیلاب همان ناوور (حوض بزرک ) هارا  پراز گل ولای میکرد وما هم دست به دست هم داده هرروزعرق ریزان با بیل وکلنگ گِل هارا  بیرون ، راه های آب را صاف ، کناردرختان را گود، جوی هارا  تعمیرومزارع را سروسامان میدادیم .که خیلی پرزحمت بود که گاهی ازاول صبح تانزدیک غروب به این مهم می پرداختیم ، به عبارتی ، آن سال را درعمرم برای خودم سال خدمت نام گذاشته ام .

·               سال خدمت گذاری من :

·                1—   مانند یک کشاورززحمت کش، تمام باغات و یُنجه وکشت وزراعت مدرسه را به صورت صحیح آب یاری کردم که اگرکسی برای این کار مهم استخدام می شد باید ازطرف مدرسه  حتما خرج وخوراک یک ساله ی اوو خانواده اش تأمین می گشت زیرا کاری خسته کننده و مدائم ونفس گیری بود  .

·               2-- شاگردان  مدرسه حدود چهل یا پنجا نفربودند که بارفتن  همه مسؤلین ومدرس بلاتکلیف ماندند ، مدتّی سرگردان وحیران بودند ، به فرمان استاد معظم  به تدریس شروع کردم که بحمد الله ومنّه این مسئولیت به خوبی وشائستگی ایفا گردید وهمه ی دوستان ازتدریس راضی وهیچ گونه گله شکایتی نداشتند .

·                3--   هیزوم مدرسه را مردم شریف شیوقل تآمین می کردند ولی باید  یک نفردرتمام مناطق به عنوان مأمورمدرسه می رفت وبه مردم اعلان جمع آوری هیزوم را  میرسانید ،  تشویق وترغیب  میکرد،  که مردم  هیزوم را به مدرسه بیاورند، هرروزصبح زود خانه به خانه وقریه به قریه وبا روبروشدن با انسانهای مختلف وراضی کردن آنان خسته کننده است که هم جرئت می خواهد وهم صبروحوصله .

·           که به دستور استاد بزرگوار من  مانند یک سرباز به تمام مناطق (برولک وخلچک و کنگ ،کسک ،دیوان ، ارکه بلند و اسپیتان ،سیاه قول وجیجو ،قولک ،نیقول ، رزک ،پیتاب قول وپایین اب و تسور ، ایک ، پشندورک و...به صورت سربازپیام را اعلان می کردم  وبعد از اعلام فورابه مدرسه برگشته  ومردمی  که هیزوم می اوردند به آن ها برگه رسید میدادم که اینکاری  پرزحمت را بدون هیچ گونه حق وحقوقی انجام می شد . که همه این اموربه دستور استاد بزرگوار اقای محمد زکی حفظه الله انجام می شد  .

·              4— به صورت مأمورزکوة به همه ی  دهکده ها وقریه ها میرفتم وبه مردم اعلان پرداخت  زکوة میدادم و خود زود تربه مدرسه آمده از آنان تحویل می گرفتم . که استاد سفارش می کرد درتحویل گندم واحسان مردم حتماً اخلاق نیکو ورفتار دینی را بدرستی رعایت کنید. واقعاً توصیه استاد بزرگوارجالب ونیکو بود زیرا مردم معتقد وشریف هنگام باری سنگین ازگندم را ازاصل مال جدا کرده که گاهی روی گُرده خود وگاهی بارالاغش کرده ازراهای دوربه مامی رساندند حدّاقل اعتقاد آنان را  با بدرفتاری وبدخلقی مان سلب نکنیم ، واین مردم شریف اعتقاد داشتند که این مدرسه کارخانه ی آدم سازی است  واین اموال برای شاگردان امام زمان به مصرف می رسد .

·             5  درمناطق سفید غو (شیوقل ) دردوّمین ماهی سال کارها شروع می شود ، با ورود شروع کارمدیرمحترم ، مدرسه را ترک می کرد وبه کارها ازقبیل : زراعت ، بنّایی ، علف ، وکشاورزی مشغول می شد زیرا دراین مناطق زمستان سرد وبرف گیروکارها کاملا تعطیل است وحالا درماهی ثوربرها آب گشته وسرما جای خود را به گرما می سپارد ومردم ازهرسویی برای کاررهسپارمی شود ومدیرمدرسه ما نیزجزئی این مردم است که باید دنبال کاروبارومزرعه و جمع آوری هزوم وعلف برودوتا فصل زمستان برگشت وی ممتنع خواهد بود  وحدود پنجا نفرجوان بدون مدیریت وانتظامات سردرگم وعاطل وباطل قرارمی گردواین مسؤلیت سنگین با فرمان غیرمستقیم استاد به من سپرده شد .

·             6  انبارغذا وروغن ومصارف طلاب را نیزمدیر به من سپرده بودندکه باید  به شکل مناسب آن را مهیا کرده ، توزیع می کردم   .

·             7   دِیرُو کردن ینچه وگندوم ومزارع  مدرسه را وقت می دیدیم که کسی نیست وهمه دارد ضائع می شود وبه بیت المال خسارت وارد می شود به خود لازم میدیدیم  که آن ها را نیز انجام بدهیم که این امر به شدت دشوار بود .

·            8    گاهی کارهای شخصی مدیر سخت می شد که نیازی به کمک نیازداشت وبه فرمانش به  یاری اوشتافته وبه جمع آوری غیغان ، کمی ، وعلف ها اورا یاری میکردیم .

·            9— گاهی نان وای مدرسه قهرمی کرد  باید به دنبال ان میرفتم که با  عذر وزاری اورا قانع می کردم که به سرکارش باز گردد  .

·         10  مسؤلیت کتاب خانه نیز بامن بود که باید درمنطقه که کتاب چه قدر ارزش مند هست  تمام جوانب کار کتاب خانه رعایت کرده و کتاب را به شکل امانی  به شاگردان خوبی ان مدرسه  می دادم و به صورت صحیح به کتب خانه با ز می گرداندم .

    خارجی ها باید بروند :

·                   حالا بادرنظر گرفتن این چند مورد (شاید به نظر برسد که چرااز خود تعریف وتمجید می کنم ؟ ودارم همه چیزرا برخ می کشم ؟!!  اما  بابیان این امور  میخواهم مطلبی رابگویم ) وان اینکه :  ما سه نفرازشهرستان شاگردبودیم و دونفردیگرهم از بهسود ، با این اوصاف ،  نام ما پنچ نفردراین مدرسه خارجی بود اگربرمی خواستیم خارجی!  واگرمی نشستیم خارجی!  ، اگرسخن می گفتیم خارجی! اگرکاری انجام میدادیم خارجی !! واگراحیانا درامری رأی گیری می شد ، مدیراعلام می کرد : خارجی ها حق نظرورأی را ندارند !

·          این مطلب نه یک بار ودوبار بلکه صدبار تکرارالمکررات بود ، به عبارت ها ی گونا گون  والفاظ مختلف خارجی خوانده می شدیم ، وهرروزمدیرآمارمی داد که آمارشاگردان ما به این قدربرسد خارجی ها را بیرون می اندازیم وگاهی به برخی دوستان سفارش می کردکه ازاقوام تان بیاورید تا خارجی ها اخراج کنیم . ( حالا این مطلب ادامه دارد )