سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

مدرسه علمیه سرخجوی ورس+ مدرسه شهیدامینی سرخجوی ورس+شهرغلغله بامی

              باردیگربه سوی شهرستان

      ازمدرسه شیوقل اخراج شدیم ، درزمستان سرد وراه های که سراسر برف بود وبرف!! ، کوتل های صعب العبور،هوای زمستانی ، دل های پرازغم واندوه، راه می پیمودیم تاشب رادر(پشندور) رسیدیم وبه خانه برخی افراد که ازقبل آشنابودیم ماندیم وصبح به سوی سرزمین رباط راه افتادیم وشب دیگربه رباط رسیدیم وازانجا به سوی خانه ی پدرم.

        وقت به خانه رسیدم به صورت صحیح تمام ماجرارا نقل کردم وپدرم از اینکه به خانه به سلامت رسیده ام ازراه های پرخوف وخطر جان سالم بدر برده ام خوش حال بود ، چون پدرم اعتقاد داشت که بهترین نعمت سلامتی است وحالا اگربا من رفتارغیرانسانی شده ولی سلامت درعافیت به خانه ام بازگشته ام خدارا شاکربودیم .

              سفید غو آخرین بار :

       زمستان درخانه بودم و درماهی دوم فصل بهار دوباره به سفید غو برگشتم وازدیدن دوستان خوش حال شدم وبه دیداردوستان رفتم چون صمیمیت عجیبی با دوستان داشتم ازدیدارشان  به شدت خوشنود شدم وبا زیارت دوستان صمیمی هرغم وغصّه ی  برطرف می گشت  نشاط ومهرجای گزین می گردید، مخصوصا  : اقای قاسم مبارز کَسک که اکنون درحوزه علمیه قم مشغول تحصیل هستند که حقیقتا هم لایق است وهم دوست داشتنی وهمواره از داشتن چنین دوستی خدای را شاکرم ،اینکه می فرمایند: (عاجزترین آدم کسی است که دوست اش را ازدست بدهد) لذا هماره سعی داشتم که ارتباط صادقانه برقرار باشد . - سید عوضعلی مرتضوی که از سادات گرام تهی کوهی لیگان هستند وخود وخاندان نیک و باکرامت این دوست بزرگوارهمواره به این حقیر توجه دارند . محمد جواد دانش کسک که اونیزفرد لایق ودوست داشتنی وباصداقت است ،حقیر ارات خاصّ به مقام  عالی ایشان دارم .- محمد امین وثوقی  نیقول ، - محمدرضا فاضل ایک که اکنون حافظ قران است ومدارج علمی وکمالات دینی را به درجات عالی رسانده .-عباس حلیمی که دوست خوش زوق وخوش طبع که سال ها مارا باکلمات نغز ش شاد نموده .- محمد جان رضوانی کوچوکک که اونیز درحوزه علمیه قم مشغول است .

از سفیدغو به مدرسه علمیه شهیدامینی سرخجوی ورس:

      تااینکه بعد از چند روز ی تصمیم گرفتیم که همراه با دوستان که خیلی باهم صمیمی بودیم مدرسه را برای همیشه ترک کنیم و نقشه ی طرح کردیم ونزدیک آذان صبح  از مدرسه خارج شدیم و یک نفردیگر به نام ممد جان  رضوانی کوچوکک که او ازهمه ما کوچک تربوداقبلا فرستاده بودیم که درمدرسه اقای امینی سرخ جوی ورس منتظرما باشد که تا برسیم! و اقای رضوانی مقدار پول نیزبرداشته بود .سفرزیبای سرخ جوی خیلی وجالب وزیبابودچون قبلادوستان به خاطرچهلمین روزدرگذشت شیخ حسینعلی امینی سرخ جوی ،رفته بودندومراسم باشکوهی انجام شده بود ودوستان سرودزیبایی را اجرنموده بودند که این اجرا ظبط شده بودومن بارها آن سرودزیبارا  که توسط یک دوست به نام حلیمی ازبرولک خوانده شده بود، گوش داده بودم وخاطرات رفت وبازگشت ومراسم ر ا به نیکی تعریف کرده بودند ،جذابیت بیان خاطره وصدای دلنشین سرودکاملا مرامجذوب ساخته بود،که شوق وذوق دیدار آن سرزمین آرزو گشته بودوحالا آنچه سمعی بودداشتم بصری اش می کردم ! حالا بعدازراه پیمایی طولانی  خسته وکوفته شب به مدرسه علمیه رسیدیم ! واقعا جالب بود خصوصاً برخورد انسانی ،خودمانی  مسئولین واساتید وجناب شیخ ابراهیم امینی ! وجالب تراینکه : چنانچه دوستا ن از صمیمیت ومهربانی طلاب  این مدرسه بارها تعریف کرده بودند حالا همان تمجیدات شنیده را ازنزدیک میدیدم ، مهرپاک را ازجوانان پاک چون تنفس هوای ملائم  دریافت می کردیم ،حقیقتا! واژه های مثل:  خالص ، مخلص ،زلال وصاف ،صداقت ،وپاک وصاف را فقط درستایش را وتعارف ها  شنیده ام فقط همه این لغات هارا آشکارا دروجوداین جوانان باصفا ومهربان مشاهده کردم ! اخصاً یک طلبه ی به نام محمدی که درمیان گوهرهای ناب درخشنده تربود!

مدرسه شهیدامینی سرخجوی مهم ترین نهاد علمی آن دیاراست  که سالهابه آموزش وپرورش علوم دینی می پردازد،واین مدرسه مبارک مرکزدینی ،علمی،فرهنگی وآموزش علوم  اهلبیت ومعارف قرآن است که شعاع انوارش دربه ساحه منتشرمی گردد،واین مدرسه به نام یک روحانی جوان،آگاه ،بصیربنیان نهاده شده است که مانندچشمه جوشانی است که ثواب بی حساب انتشارمی دهد که خیلی ازاین ثواب وفضیلت واردقبراین عالم جوان با فضیلت خواهد شد !

  صبح از راهی ارگ بادوست مان اقای رضوانی کوچکک که همان جا منتظر ما بود  به سوی بازار زرد سنگ حرکت کردیم  و بعد ازظهر به بازار زرد سنگ رسیدیم و تاساعت چهاربعد از ظهر دربازارمشغول سیر وسیاحت و گردش  بودیم که ساعت 4بعد ازظهر ماشین کومازی به سوی غرغره می رفت وماهم سوار ان ماشین شدیم و ساعت پنج درغرغره آمدیم واز ان جا به یک راننده ی خوب به نام خلیفه عزیز برخوردیم که بااوتوافق کردیم که هرنفر هفت هزار پول ازما بگیرد ومارا به دهن آب دره ( یا آب دله ) برساند و فردا صبح نزدیک ظهر دردهن آب دله رسیدیم .

    وازانجا پیاده تادهن سیاسنگ امدیم ودرهمان سیا سنگ به یکی از پایگاه های حزب وحدت اسلامی امدیم ومسؤلین ان پایگاه ازما پزیرای کردند و یک ماشین را که به سوی آب نقره میرفت برای ما متوقف کردند وبه راننده ی ان ماشین سفارش کردند که مارا تا هرجای که مسیر ی ما با اویکی است بدون کرایه ببرد و رانند ه هم به قول اش عمل کرده ومارا تا دهن آب نقره شب رسانید .

         (  خاطره آب نقره )

   درآب نقره پایگاهی حرکت اسلامی بود ونیروی حزب به فعالیت حزبی  مشغول بودند وتصویر بزرگ ازرهبرحزب را درجلو پایگاه دیده می شدکه ازدورچهره اوغان قندهار،آیت الله شیخ آصف آشکاربود وافرادمسلح با یک هیبت و صولتی ازمحل استقرارحفاظت می کردند  و ماهم شب گرسنه وخسته با مسافرین درسماوار (هتل ) اٌتراق کردیم و لی صاحب هتل  درکنار پایگاهی نیروی های حزب حرکت اسلامی به مسافرینی  خسته وکوفته برنج که تما مش بوی گند وتعفن ا بالا میزدکه  نه نمک داشت  ونه خورشتی ! سرسفره مسافرین بیچاره اوردند ،یقینا ازبویی تعفن اش ظاهربود که کاملا فاسد شده واگربه سک هم میدادند آن سک مسموم می گشت  ولی با این غذای زهرآگین درزیربیرق پایگاهی حرکت اسلامی ازمسافرین خسته ی غریب اخّاذی می کردند .

     وشاید به ده ها مسافرهمان غذا  را اورده بودند وآنان که نتوانسته بودند بخورند برای مسافرین بعد وبعد نگه میداشتند تابه  مارسیده بود ، برخی مسافران خسته اعتراضک به صاحب سماوارکردند مثلا برنج گندیده وفاسد شده است !!  صاحب هتل با شقاوت وبی تفاوتی گفتند : می خورید!  یا نمی خورید! ما پول برنج را هرنفر پانصد رپیه مثلا میگیریم .

   ومن از دیدن این گونه ستم کار ی به شدت عصبانی شدم بلکه تاکنون نیزهمان خصلت را دارم ! وجگرم  خون است ولی چه کنم که قدرتی ندارم که شّراین گونه ستم پیشه گان را از سری یک عده محروم و مظلوم کوتاه کنم !قلدوران بی رحم را تنبه کنم ! وآن جا نیز از دیدن این صحنه به شدت خشم گین  شدم و ازمردم خواستم که هرکس باید ظرف غذایش رابردارند حدّاقل  به داخل رود خانه بریزند زیرا غذامیکروبی وگندیده را  شاید به صد نفردیگری مانندما هم بدهند وآنها نخورند و پول اش را از مردم بی دفاع ومظلوم میگیرند .

    امامسافرین بی پناه که همواره این گونه ظلم وجوررا ازهرکس وناکسی دیده بودند وبیچاره می ترسیدند ، لذاهمه جلو امدند و از من خواستند که ادامه ندهیم وشاید ادامه این کار جان ما رابه خطربیاندازد لذ ا من هم منصرف شدم وپول هارا بدون غذا خوردند به این مردی شیاد ی خدا نشناس دادیم .این وضیعیت ملت ما است که زورگویان قلدوردرهرکوه وبرزنی دائما شکنجه می کنندوخداوند نیزبه خاطرستم کاری این خون خواران رحمت خودرا دریغ کرده وهرگزاحوال ما بهبودی پیدانمی کند.

       کالو ازمناطق بامیان :

  فردا صبح زود بعد ازخواندن نماز از مسافرینی هم سفر جداگشته  به سمت کالو حرکت کردیم .  منطقه کالو درنزدیکی بامیان است و تقریبا اکثریت شا ن اسماعیلی مذهب هستند و مردمی شریف وخون گرم ومهمان نواز می باشند و ماراکه خوب تحویل گرفتند! ما دریک مدرسه ی نزدیک جاده که شاگردان زیادی  به تحصیل اشتغال داشتند  لحظه ی ماندیم و بین یک مردی  اسماعیلی و یک اثنی عشری بحث شده بودوقت مارا دیدند نزد ما امدند و مارا به عنوان داورقرارداده  وبحث شان را ادامه دادند وهردوی شان سواد درستی نداشتند ولی مردی شیعه اثنی عشری  چون ازاکثریت جماعت مردمی برخورداربود حالت غروروتکبری خاصّی به خود گرفته بود دراثنای بحث ازحرفای رکیک ونادرست استفاده می کردوحتّی به بزرگان مذهب اش سخن ناروا را نثارمی کرد واعتقاد داشت که ما با اوهمراه شده کلام اورا تأیید کرده وازاوجانب داری خوهیم کردولی علی رغم نظراش  به مردی اثنی عشری تندی کردیم وبه شدت اورا مورد ملامت وسرزنش قراردادیم وازمرداسماعیلی طرف داری کردیم وباقدری موعظه بحث را پایان دادیم .

 فرقه اسماعیلی جزءشعیان است که ایشان حضرت اسماعیل فرزندامام صادق علیه السلام را بعد ازپدرش امام میدانند اگرچه اسماعیل شخص بزرکی است ولی درزمان پدرش ازدنیا رفته بود ولی برخی شان معتقدند که اسماعیل نمرده بلکه غیبت اختیارکرده وظهورخواهد کرد واوهمان مهدی موعود است وامامت نیزبعدازاسماعیل به فرزندش محمد منتقل شده ونیزاسماعیلیه معتقد اند که :زمین ازحجت خدا خالی نیست واساس حجت روی عدد هفت می چرخد ، به این ترتیب که یک نبی مبعوث می شود که هم داری مقام نبوت است وهم دارای مقام ولایت وبعدازآن نبی هفت وصی وجود دارد که هفتم آن وصی نیزدارای نبوت ووصایت وولایت است مثلا حضرت آدم دارای این سه منصب است یعنی نبوت وولایت ووصایت واو هفت وصی داشت و هفتم آن حضرت نوح است که این سه منصب را دارد و حضرت ابراهیم نیزهفتمین وصی حضرت نوح است که دارای این چیزاست وموسی علیه السلام هفتمین وصی حضرت ابراهیم وحضرت عیسی وصی موسی وحضرت محمد وصی حضرت عیسی و محمد فرزند اسماعیل همفتمین وصی حضرت محمد است که این سه منصب را دارا میباشد . واسماعیلیه حضرت امام حسن علیه السلام را امام نمیدانند .وقائلند که امامت ونبوت آخرنه شده وهنوزبلکه تاقیامت ادامه دارد .

  شهرغلغله بامیان :

         نزدیک غروب به درّه بامیان رسیدیم و شهرقدیمی و باستانی درکنار رود خانه قرارگرفته بود  که فقط ازش دیوارهای گلی وسنگی درقله های کوه باقی مانده بود به او می گفتند شهر غلغله و مردم بامیان می گفتند: دراین شهر درعصر خودش مردی به نام ضحاک ماردوش زندگی میکرده وداری قدرت وسلطنت  بوده  که قضیه اورا این گونه تعریف می کردند که :

   مردی بود به نام ضحاک که ازبس جنایت کار وخون ریز و خون آشام بود شیطان روی دوش اورا می بوسد و از جای لب شیطان دومار روییدند که خوراک این دومار فقط مغز ادمیزاد بود که هروقت گرسنه می شدند سری شان را  به نزدیکی گوشی ضحّاک می بردند ومیخواستند که مغز اورا بخورند ، ضحّاک قدرت مند نیزهرروزمغزدوآدم را  به این دومار می داد تا آرام می شدند ، مدتها از این قضیه میگذرد تااینکه درهنگام شکار  که ضحاک از افرادش جداشده راه را گم میکند دیگربرای این مارها مغز پیدا نمی شود لذا مغز خودی ضحاک را میخورند و به زندگی ظالمانه او خاتمه میدهند .والله العالم بالصواب .

      شب روبروی شهرغلغله دریک هتل ماندیم و صبح آماده شده بودیم که به سوی کابل حرکت کنیم ودرنزدیکی ما  پسته ها ی  احزاب مختلف قرارداشت  مانند حزب اسلامی گلبدین وحزب وحدت سلامی و حزب اتحاد اسلامی سیاف و حزب حرکت اسلامی که اخرین پسته مال حرکت بود از همه ی این پسته ها بدون سؤال رد شدیم و به محض که به پسته ی حزب حرکت رسیدیم جوانکی که اسلحه به دوش درکنارزنجیر ایستاده بود به تند وخشونت تمام ازما  خط راه داری (مجوز ) خواست  ما گفتیم : که درکشور خودمان که نامه ی راه داری لازم نیست و ما از حزب وحدت هستیم و مقر حزب وحدت هم که دربامیان است .

   دیگر سوال وجواب نکرد بلا فاصله دست برد به تفنگ خود و سری تفنگ را به سوی ما گرفت وشروع کرد به پرخاشگری وفحاشی !به قسمی که هرچه حرف رکیک ونادرست بلدبود  بدون موجب نثار ما کرد که اکنون از نوشتن اش شرم دارم  ودل اش آرام نه شد حمله کرد به سوی ما که مارا حسابی کتک هم بزند و لی چند نفردیگر از راه رسید ند و اورا مانع شد ند والا این جوانک نادان چه بلای به سرما  می اورد.

 برگشتیم وبه سوی بامیان راه افتادیم ونزدیک قرار گاه اقای گلبدین کنار جاده ایستادیم و که ماشین ازسمت کابل امد وما هم سوار شدیم به اندک زمان دربامیان باستان مقر مرکزی حزب وحدت اسلامی از ماشین پیاده شدیم .

(((بامیان باستان:)))

   شهربامیان یا مقرمرکزی حزب وحدت اسلامی بسیا ردیدنی بود بازار بامیان شلوغ  ومردم با امنیت کامل به کاسبی مشغول بودند ، افراد نظامی درمیان بازار ونواحی به  گشت زنی برای ا سقرار امنیت دررفت وآمد بودند  وبالاخره شکوه وعظمت  واقتدار مردم هزاره و حزب وحدت اسلامی  چشم دوستان را  روشنی می بخشید .

     کوهای سربه فلک کشیده بامیان که دوتا بت بزرک و دوتا بت کو چک نیزدرآن قرارداشت محل استقرار حزب وحدت اسلامی بود،   بزرگان هزاره  با سپاه ولشکری شان که درکوهای افسانهی بامیان اقامت گزیده بودند  ابهت وجلال را به دیدگان هربیننده ای هدیه می کرد .

     مردم بامیان می گفتند : این دوتا بت دوهزار سال قدمت دارد که دیدن این بت ها ازاقتدار وعظمت وشکوهی هزاره های اولیه حکایت می کرد وخاطرات شکوه و اقتدار مردمیکه دوهزارسال پیش  درهمین سرزمین با سربلندی می زیستند دوباره از درقدرت با شکوهی حزب وحدت اسلامی درچشما ن ما متصور می گشت

    درنواحی بامیان به گشت وگذار پرداختیم و سرسبزی درّه بامیان بسیار جالب و فرح اوربود درمدتی که دربامیان بودیم بسیار برایمان خوش گذشت اگرچه ماانوقت ازآثار باستانی سردرنمی اوردیم و لی بالاخره باز برای شاد شدن ما هم جای زیادی بود که مدت پنج روز دربامیان بودیم .

یکی از دوستان  ما اقای ممد جان رضوانی که تا کنون دوچرخه را ندیده بود به باایسکل می گفت :( ریز کک سوار) .

   افراد بود که تره (گندنه ) می فروخت وسرو صدا می کرد که مثلا گنده نه تازه دارم بیا یید بخرید ،های!! از این نداهای که دوست مان نشنیده بود به شدت به خنده می افتاد لحظات زیادی می ایستاد و به ان ها خیره شده با تعجب خنده می کرد .