سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

مدرسه زردنی شهرستان + الودال شهرستان + محمدکاظم عرفانی شهرستان د

یکی اززیباترین خاطره من درمدرسه زردنی شارستان ؛ انتخاب دوست بود،  که هرکسی به سلیقه وانگیزه خویش دوست اش را برگزیند ،آدم وقتی بایک ویا یا سه نفرهمنشین باشد وحشرونشرش باآنان است ،رفاقت ودوستی باآنها حالت غیراختیاری را بخود میگیرد چون انسانی که دروجودش فطرة اجتماعی فعال است واجتماع شان اگرازسه نفرتجاوزنکندومجبوراست که ازهمان اجتماع کوچک دوست ورفیقی داشته باشد اگرچه سلائق واخلاقیات شان نیزباهم متفاوت باشند .

ولی اجتماع ما خیلی زیبا بود زیرا : اولا- بزرگترازحدود انتخاب اجباری بود،  درکثرت!  انتخاب دقیق تروآزادانه تراست ،دوما -اشتراکات فراوان وجودداشت چون تقریب سنین ونداشتن اغراض، مانند مال وثروت وقدرت درخالصانه بودن صفاوصمیمیت میان دوستان اهمیت تام دارد ،پس بهترین دوستیهایی  قابل فرض برقرارمی شد.

    دلهای پاک وپاکیزه  وروحهای زلال چه جویبارازعشق وصفا ایجاد میکند چون بهشتیان که خداوند تعریف میکند که : وَنَزَعنامَا فِی صُدُورِهِم مِن غِلٍّ تَجرِی مِن تَحتِهِمُ الاَنهَار وَقَالُوااَلحَمدُلِله ِ الَّذِی هَدَینَا لِهَذَا وَمَا کُنّا لِنَهتَدِی لَولا اَن هَدینَا اللهُ ، (سوره اعراف آیه 42) یعنی خداوند دلهای بهشتیان کینه ها وکدورت هارا میزداید وبهشتیان شکروسپاس انجام میدهد که خداوندا سپاس تورا که مارا بدین سو هدایت کردی و اگر توهدایت نکردی بودی که الان این جانبودیم .

     اگرچه همه این صفارانداشتند بلکه ابرتکبروغرورروی دلهای شان سایه داشت ولی اغلب بهاری بودند که ازنسیم فطرت شان بویی خوش اللهی استشمام می شد.

دریکی ازتعطیلات دوستی صمیمی ام محمدکاظم عرفانی تصمیم داتشت به الودال شارستان مسافرت کند که دراین مسافرت دوستانه مرانیزهمراه ساخت زیرا: استادبزرگوار(پدردوست من) اصالتاً ازاوشوالوال است و چند برادرواقوام نزدیک ایشان درآن جا سکونت داشنتند وهمشیره استاد نیزدرقریه ملمستوک زندگی میکردند .

گمان می کنم که این مسافرت درآواخربرج دوم تابستان بود ،سفرصمیمانه شروع شد اول صبح بعدازصبحانه حرکت را آغازکردیم وحدودا نواحی پالیچ که چند درخت سنجددرکنارجاده بودند رسیدیم ، که چهار نفراز دوستان الودالی رادیدم که ازمقابل داشتند میامدند ، بعدازاحوال پرسی و خوش وبیشی جریان برگشت شان را پرسیدیم  دوستان گفتند : که هیئتی ازایران برای نظارت حوزه های علمیه میایند ومدیرواساتیددستور بازگشته همه را صادرنموده اند .

   شنیدن این سخن مسافرت مارا نیزلغوکردوبادوستان الودالی درکنارجاده زیرسایه توقف کردیم که بعدتوقف کوتا ه گروهی دیگری نیزازالودال رسیدند وهمین طور رفقا ودوستان گروه گروه ازالقان ،الوال وصدخانه بماملحق می شندند.

    پشت جاده را کامل درختان بادام پوشانده بود وهربادامی ازدورنمایان بود که سنگینی بار چهره سبزش را تغییرداده   وشدت باروبرگ سایه خوبی برای استراحت مهیاساخته  ،دوستان نیزخسته وازراه رسیده اند ،گویا این سایه های تیره و هسته های شیرین  بادام بازبان بی زبانی مارا به سمت خود دعوت می کردند وما ودوستان بدون کبروغروردعوت شان رابه اجابت رساندیم ،   ودرختان  که دست ندارند که پزیرای کنند وما خود دامن دامن چیدیم وخوردیم وخسته گی وکوفتگی رازائل نمودیم !.

     هسته بادام مقوی است ودهان را نیزشیرین میکند ولی گرسنگی را نمی تواند مرتفع سازد وساعت از ظهرگدشته وگرسنگی کم کم دوستان را بی تاب وبی طاقت می ساخت وفقط چاره این بود که به خانه های برخی آشنایان که دراطراف بودند برویم تا هم رفع گرسنگی ماگردد وثوابی سفره ی انان را دربرگیرد.

به سوی تپه ای که پائین از جاده بود را ه افتادیم ،  وآن پشت تپه  دنیایی ازپالیز(خربوزه ،تربوزه ، بادرنگ و.. ) بود ول  تاهنوزنارس وکال بودند ،واقعا قابل خوردن نبودولی گرسنگی شدید نیزقابل تحمل نبود ،یک باره همه مانند لشکرپادشان قدیم به سویی ارتش منظم پالیزحمله ورشدیم ؛یکی خربوزه ی  نارس ویک هندوانه کال و یک خیاروبادرنگ تازه متولد شده ، را کندیم وچاقونبود وبه سنگ میزدیم و مغزناپخته آنهارا متلاشی می ساختیم ، یعنی به کوتاه ترین وقت لشکررا شکست دادیم واز کشته ها پشته ها ساختیم وخارج شدیم .

بعدازفتح پیروزمندانه برخی رفتند به خانه ها وبالاخره بعداز دوساعتی دوباره به زیردرختان سنجدجمع شدیم ! کم کم غروب نزدیک می شدکه ناگهان استادبزرگوار حسینعلی عالمی او با چندازدوستان نیز ازراه رسیدند وهمه دربرابراستاد احترامان معمول انجام دادند .

استاد گفت : همین بالاتر عروسی (تُوی) است همه میرویم درعروسی وشب که هواخنک شد به سوی مقصد حرکت می کنیم !

    استاد بزرگوار جلو وجمعیت ازپشت سردرجلسه عروسی وارد شدیم !! همه استاد را می شناختند وبه ایشان وشاگردان شان احترام کردند،عجیب اینکه : صاحبان مراسم از ورود  بی  موقع میهمانان ناخوانده آرزده نشدند ،بلکه اظهارشادی وشعف می کردند وخیال می کردند که آمدند استاد وشاگردان مایه برگت وخوشبختی عروس وداماد خواهد شد، وشاید این را یک رحمت ناگهانی اللهی میدانستند .

غذا خورده شدواستاد آماده شده که الان حرکت کند که نا گهان یک مردی باکمال ادب واحترام درمقابل استاد زانوزدوخم شدکه دست استاد را ببوسد که نگذاشت .وسرش را پائین انداخته بود مانندکسی شرمنده باشد ،اول خودش را معرفی کرد وگفت: اسم من سید فلان مرده گاو وفرزندسید اسماعیل مرده گاو هستم ،تعجب می کردیم که این مردچرا خودوپدرش رافحش میدهد ! وبعد گفت: استاد! من یک آدم بسیار فقیر وبی نوایی هستم هفت فرزندکوچک دارم وزمین وزراعت ازخودم نیست ولی زمین یک نفردیگر را به رسم دهقانی ( دوسوم مال صاحب زمین ویک سوم مال من ) امسال پالیز(خربوزه ،تربوزه ، خیار،بارزنگ وو) کاشته بودم که نانی برای  فرزندان خوردسالم دربیاید   ولی امروز شاگردان شما آمده اند تمام پالیزمرا نابودساخته اند  ودارو  نداری مرا بخاک یکسان نموده اند ! الان نزدشما بزرگوار آمده ام که نامه بدهید که درمقرحکومت ببرم وشاید کمکی برای عائله ازپاافتاده ام  نمود!! وفرزندانم درفصل زمستان زنده بمانند !.

   سخن سید به این جارسید ودیگرسکوت کرد که استاد چه جوابی میدهد؟! ولی استاد فقط می خندید ،شاگردان همه زبان به تگذیب آن مردگشودند! 

مردبینوا دیگرچیزی نداشت که بگوید ودرمقابل این جمعیت ! فقط متوحشانه نگاه می کردکه ناگهان یک نفر قوماندان به نام اُلفَت با یک اسلحه کلاشنکوف از پشت سراستاد نزدیک می شدوکمی مکث کردوبعد لگدمحکم کوبید به سینه مردبینوا وآن بیچاره به پشت به زمین افتاد ! واستاد خندیدوهمه بلندشدند وجلسه را ترک گفتند.



مدرسه زرد نی شهرستان +خاک خوران شارستان +ستم ناروا درشارستان دا

     ورود به  مدرسه زرد نی شهرستان برای من هم جالب بود وهم دشوار! ،مانند بچه تازه بدنیاآمده که میگویند : وقت بچه متولد می شود درهمان اولین نگاه به این عالم گسترده گریه اش میگیرد یا مانند آدمیکه واردعالم برزخ می شود که میگویند خیلی سخت ووحشت ناک است زیرا :آدم اصلا به یک عالم که اصلا تصورش را نداشته ورود پیدامی کند ،نه،  واقعا همین طوراست که یک نفرروستایی که اصلا شهررا ندیده وامکانات رسانه ای هم دراختیارنداشته ، یک مرتبه وارد شهربشود اصلا دست وپایش را گم می کند  ، مکانی جدیدوپیشرفته تر ،آدمهای جدیدومتمدین تر ویک مجتمع فرهنگی دینی ، تجمع افراد! ،انسانهای متفاوت با تفکرات والاتر، اساتید و مدیریت همه وهمه برای من تازه وچشم نوازبود، باید احتیاط را ازدست نمی دادم زیرا : درهرجای آدمهای هستند که از دست انداختن بدیگران لذت میبرند واینکه تازه وارد را مسخره کنند یاساده گی وکم تجربه گی اورا  سبب خنده های دیگران قراردهندوجوددارند.

    ویژه گی های مدیرمدرسه زردنی شارستان:

   نخستین خاطره خوش آن روز برخورد رفاقت گونه مدیرمدرسه بود که خستگی راه ، تنهایی وغربت را جبران نمود ، چه نیکواست یک تواضع اندک ازبزرگان ،که تسخیرمینماید قلوب را وبذرمحبت می کارد درروح ضعیف! چون چشمه گوارا دائماذائقه ناتوان راشیرین می کند ! حیف که این بالا رفته ها از لبخند ناچیز، ازمهراندک ،نوازش بی زحمت خودداری می ورزند!!تواضع ازگردن فروزان نیکواست **گداگرتواضع کند خویی اوست * بزرگان نکردند ودرخودنگاه **خدابینی از خویشتن بین مخوا.

       ،اگرچه این تنهاویژگی مدیرمدرسه زردنی نبود بلکه کمالات بسیاری داشت ازجمله : اداره ی جمعی! شاگردان تفاوت سه گانه داشتند: بعضی ساده ،بی آلایش ،   ،برخی آشوبی که اغتشاش وفتنه را دوست دارند  ، جوانانی شریف وفرهیخته ی نیزهستند که ازایجاد دردسردوری می کنند ولی جماعت آشوبی نیز کم نبودند که مدیرمدبربا مهارت واستقامت وتنظیمات بی نظیر! همه سروسامان میداد، دوستان گواهند،  که این مدرسه ازبدوی ایجاد تا کنون چنان ورونق وجوش وخروش را بخود ندیده است ،گویند : هرمکان شعوردارد وقیامت شهادت میدهد ومدرسه زردنی  تمام شکوه و عظمت اش درزمان اداره ی  اوبیان خواهد داشت . - 2 ساده زیستی اوبسیارشگفت انگیزبود ، به قسمی که کفشش وصله دار،  لباس اوساده ترین ،   خوراک اوپائین ترین بود ،   اگرتواضع را همنشینی با فقیران معنی کنم اورا متواضع می دانم! اگردین را برخوردنیکووحسن خلق بدانیم ،او را دیندار واقعی می شمارم ،اگرزهد را درترک تجملات وخودنگهداری اززرق وبرق دنیایی معنی کنیم اورا زاهد ش میخوانم !.  فقط آنچه که انحصاراین فضیلت را می شکند تقریبا عدم اختیاراست یعنی متأسفانه خیلی از فضائل درزندگیها اجبارا واردمی شود وگرنه ما هزاران زاهد بی تکبر، ومخلصان بی تجمل داریم ! .  3-هرکسی به قدری نفوذ وتسلط و قدرت خویش مخالف پیدامی کند ، شمشیرکشیدن ونعره زدن، آسان است ولی تئا مل وسازش کاریست دشوارکه هم مهارت لازم دارد وهم تسلط برنفس  ، این شخصیت بامخالفین وزیرآب زن ها بدرستی ملاطفت وتئامل داشت وتا امکان داشت ازقدرت ومکنت خویش استفاده نمی برد،درحالیکه او واعظ شهیربود که شهرت وآوازه اش ازساحه شارستان عبورکرده برخی نواحی غیرشارستان را نیز دربرگرفته بود ارادت مندان ودوستدارانش چون پروانه اورا مطاف قرارمیدادند وبازبان حال وقال ابرازاحساسات می نمودند ولی هرگزغرورشیطانی اورا به آغوش نکشید .  

      هوای رفاقت و دوستی اورا به سرمی پروراندم ولی هرگزخودرا لائق  دوستی بااونمیدیدم  زیرا تازه واردی با آن وضع وحال  که نه از اخلاق وآداب معاشرت  چیزی را میدانیستم ، نه ازکمالاتی انسانی بهره ی داشتم ،گویند : دل بدل آئینه است- همان شد که ضرب المثل بیان داشته است ،یعنی من نیزدرجرگه دوستان این شخصیت بالیاقت راه یافتم وافتخاردوست شدن او برای من نیزمیسّر گشت و ادامه  یافت و اکنون که ایشان  درقم ساکن هستند ،با تلاش مستمر به درجات علمی  رسیده است و کمالاتی را از مکتب ال رسول  درجوار حضرت فاطمه سلام الله علیها کسب کرده است باز همان رفاقت سابق و مهرومحبت فی مابین جریان دارد ، صمیمانه دوست دار شان خواهم ماند ، دعا به درگه پردگاررا همواره هدیه رفاقت مان برای حفظ وجود او نثار خواهم کرد .

   استادحسین علی عالمی الودالی :

       ودرس را حضور استاد فرزانه (که خدا وجود اورا از بلیات حفظ کند ) جناب  استاد حسین علی  عالمی الودالی آغازکردم . استاد عالمی الودالی انصافا مدرّس توانمند بود که برخی خصوصیات این استاد والامقام به این شرح بود :1- درس استاد با مطالعه  مجدانه همراه بود ایشان به سبک نوین تدریس می کرد یعنی اول درس راخلاصه گیری کرده بامثالهای عالی به شاگرد تفهیم می کرد وبعدا آن را با متن کتاب تطبیق می نمود که این ویژگی و مطالعه جدّی قبل از درس (که حقیقتا مطالعه پیش ازتدریس ثمربخش است که این همه سفارشات  کارشناسان به آن معطوف شده است ،) تدریس ایشان را ممتازنموده بودکه نتیجه این امربه ذائقه شاگردان چه خوش میدرخشید وآنانرا  چه گونه به شوق وذوق وافربرای دریافت مطالب آماده میساخت  .دوم  تدریس با مهربان وعطوفت : حقیقتاً ایشان چون پدرمهربان برای شاگردان بود .درس گفتن همراه با دل سوزی ومهرورزی شاگرد را با  تلاش مضاعف رو برو کرده احساس مسئولیت را به اوزنده می گرداند . سوم - ادبیات این استاد فرزانه  درتمام شارستان بی نظیربود ،نیزتدریس با تخصص تأثیرعجیبی درروحیات شاگردبوجودمیاورد که این امرنیزدرتدریس این عالم متخصص کامل مشاهده می شد . 4- ساده زیستی : این استاد کاملا ساده زندگی می کرد واین عمل باعث مجذوبیت هرچه بیشترایشان نزدشاگردان گردیده بود،استاد درتمام امور شاگردان را نظارت میکردوازکیفیت درس ،بحث واخلاق ،رفتاروخوراک وزندگی مطّلع بود،بی جهت که خداوند وقتی رسول اش تعریف می کند واژه ی : مِن اَنفُسِکُم (سوره توبه آیه 128) ، را بکار می برد ،این انفسکم است که دنبال اش عَزِیزٌوَحَرِیصٌ میاید یعنی استاد اول من انفسکم باشد تا سختی های شاگردان براو دشوارآید و رنج ومحنت های شان را  درک کند،وَمِن اَنفُسِکُم است که استادبرای رشد وپیشرفت شاگردحرص می زند ودلسوزانه تلاش مستمردارد .-  این فروض در استاد عالمی شارستانی ملکه وجود گشته بود بلکه خدمات مداوم استاد درکشور، تعلیم وتدریس بی وفقه ی ایشان کاملا این امررا به ثبوت رسانیده است  .    استادعالمی الودالی که  سال ها عمر شریف اش را صرف تدریس به مدرسه علمیه نموده  که حاصل زحمات این استاد صدها نفر طلبه  که سنگ تهداب علمی شان را  این استاد  باکرامت  بنیان نهاده است  و شاگردان شریف استادنیز زحمت و تلاش های بی وقفه استاد را حتما درطاق نسیان قرار نمی دهند  .

     شوخی های برخی شاگردان  :

     برخی ازشاگردان مدرسه برای سرگرمی کارهای عجیب انجام میدادند : برخی شب ها درسالن تاریک تهی دستی (که مردم دست را می شویند ) را به سرش می گذاشتند وعمامه خودرا دراطرافش می پیچیدند وچراغ قوه راروشن کرده به دهانش می گذاشت وبه حالت بسیارهول انگیز درسالن راه می رفت گویا یک غول سفید پوش با کلاهی آهنی عظیم ، ودارای یک چشم مانند آتش سرخ *اگرچه برای بعضی دوستان باعث ایجاد خنده وشادی می گشت ولی آدم تازه وارد بی خبرازاین شعبده  گرفتاراظطراب ،وحشت میگردید.اگرچه این کاردرظاهرنادرست به نظرمی رسد اما درحقیقت یکنوع تفریح ، سرگرمی ،تفرّج  برای مطّلعان ازامربود،حتّی آن افراد لیاقت دریافت تشویقی و هدایا را داشت که واقعا استعدا شگفت انگیزازهنرنمایی را داشتند، اگرچه جامعه ی ما به آن جایگاه نبود والان نیزوامانده تراست واستعدادهای شگرف نابود می گشتند وکسی که هنری داشت وابرازخلاقیت می کردهماندم آن هنروابتکاررا درنفطه خفه می کردند واگرکسی مثلا شهامت وشجاعت داشت حاکمان منطقه می فهمیدند واحساس می کردند که روزی مویی بینی او خواهد شد ،برای نابودی او درنگ را جائز نمی دانستند .

      رفتارهم اتاقی :  

       رفقای  هم حجره ای  ام از سادگی و بی تجربه گی من سوء استفاده می کردند وگاهی باعث می شدند که سربه سرم بگذارندوخودشان را با آزارمن سرگرم کنند  وسالن مدرسه که تاریک بود برق ، وسایل روشنی نداشت بمن می گفتند :این مدرسه بسیار جنّ وبلا ء دارد وکسی که تازه وارد باشد،  شب ها جنّ وبلاء اورا سوار می شود و میزند و اذیت می کند ولی اگر مدتی صبر نماید آنوقت دیگرمی رود وازاذیت وآزارش دست برمیدارد ومن هم ساده ،ناآگاه  ، حرف ان هارا باورمیکردم . همینکه  چراغ خاموش می شد فوری  یکی شان می آمد روی لحاف بالای شکم من می نشست و چاق وسنگین هم بود وگاهی به دندان های تیزش مرا گاز می گرفت وگاهی بالگد میزد  وآن دیگری ازمن می پرسید که چه شده ؟ من می گفتم که آمده مرا سوار شده ان جنّ چاق وسنگینی که شما تعریف میکردید .

            واومی گفت :آرام باش وسکوت کن که اگر حرف بزنی بیشتر تورا اذیت می کند ومن هم قبول کرده همان سنگینی اورا تحمل می کردم وهرچه بالگد می زد وهرچه که گاز می گرفت من با صبر وحوصله فراوان تحمل اش می کردم ولی چون هرشب این برنامه را ادامه میداد من هم روزبه روز خسته ولاغر می گشتم  تااینکه روزی یکی شاگردان مدرسه که اسم اش سید ابراهیم مصباح(ازباغ شارستان )  بود ازمن وضع حجره ام را پرسید ومن هم گریه ام گرفت وجریان جنّ  را به او تعریف کردم  وضمنا بدنم را که تازه  اثار نیش دندان های آنان بود به اونشان دادم .

        ازشنیدن گفتار من ودیدن اثار زخم های فراوان درروی بدن من  سید مصباح به شدت عصبانی شد وفورا از حجره بیرون رفت ووارد اتاق من گردید، و هم حجره ای های من را  به شدت بباد کتک گرفت  و خط ونشان کشید وگفت : اگر باری دیگر به این بیچاره  ظلم وستم نمایید من میدانم وشما !.

   وانان که وقت دید که این مسخره گی های شان لو رفته ازمن معذرت خواهی کردند ولی من خسته شده بودم ، به مدیر محترم مدرسه مراجعه کرده تقاضای تغییرحجره نمودم وایشان نیزموافقت نمود .

سینه زنی درمدرسه :

         تازه وارد بودم شب های جمعه دوستان لحظاتی به تمرین سینه زنی ونوحه خانی مشغول می شدند ،این کاربسیارمفید وبرای من جالب بود زیرا تاکنون این سبک سینه زنی را هرگزندیده بودم که با خواندن نوحه  جمعیتی منظم سینه زنی کنند، شوروشوقی عجیب به من ایجاد کرده بود، باذوق ولذت بی سابقه ی به تماشاه پرداختم ، تمام حواس وفکرم را بدان سوکشاندم ، بااشتیاق ولع تماشا می کردم  نوحه خان(یوسف عارفی الودال) بود، که ناگهان یک نفرازشاگردان بزرگ که اسم اش حکیم  شریفی بود (ازهمان خاک خورهای بود که زمین خان هارا به امرحاکمان متصرف شده بود )چنان سیلی محکمی به صورتم زد که گویا آتش از چشمم پرید  وجلودیده ام  تاریک شد،گویا تمام ارکان وجودم ازکارافتاد ،به خداوندی خدا قسم ،ضربت چنان سنگین بود که بصورت به زمین افتادم ،همان آدم مانند اینکه بچه گربه را ازپشت گردنش می گیرد ومرا از وسط مجلس گرفت ودورانداخت .

    وهمین سیلی نه تنها لذت  جلسه را از من گرفت بلکه مدرسه ، حجره ، رفیق ،سینه زنی و همه وهمه  را چون زهرمارتلخ کرد،بغض ومظلومیت تمام وجودم را فراگرفت ، همان لحظه ازآمدن به مدرسه پشیمان شدم وهزارلعنت به خودم فرستادم که چرا کارو زندگی را رها کرده وازپدروخانواده جدا شده دراین مکان وحشت و خشونت آمدم!  و با خودم می گفتم خران و حیوانات اهلی خیلی شرافت شان ازاین ها بیشتر و آزار شان کمتر اند . مگرمن چه گناهی را مرتکب شده ام که این گونه مورد آزار وازیت قرارگرفتم؟  ومگرنمی شد به نرمی و آرامی به من بگوید که کناربروم ؟ یک طرف صورتم سیاوکبود گشت ، حدقه چشمم سرخ شد، مدتهاآن سیاهی درصورتم پیدا بود!

    خیلی تلخ وناگواربود که درمدت کوتاهی هم اتاقی ها بازی دربیاورند وبانیش ودندان بدنم راخونین سازند وازسویی این خاک خورستم گرضربه سیلی نثارنماید !تصوراین رفتاردرچنین مجتمعی سخت است ولی این رفتاروحشت ناک وجود داشت ،حقیقتا روحیه ام خسته و جگرم خونین ومرارنجوربیمارساخت .

      حتما درجاجای این کشوراین بی رحمی ها وستم گریها وجوددارد که هرگزاین ملت سرفرازنیست وملت این کشوردرهرجای  دنیا که هستند مانند بردگان قدیم درزیرچکمه هالگد مال می گردند ،وتیرهای نامرئی زبان ها، دل های سوزان این مردم را هدف بگیرند،آیا غیرازاین است که این مردم درمیان شان رحم وشفقت وبرادری را فراموش کرده اند وازهرسو مانند این خاک خوربی رحم افراد شقی وشریر ضعیفان را موردآزار وآذیت قرارمیدهند ،ترحم وعاطفه ازجامعه رفته است ،