سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

نقاط منفی حکومت اقای صادقی وافکاری شهرستانی+خاک خورهای شهرستان +

 

 صادقی افکاری شهرستانی خدمات فراوان را چنانچه درصفحات گذشته اشاره رفت انجام دادند  که هیچ حاکمی تا انوقت  دراین منطقه محروم انجام نداده بود یعنی شارستان  خدمتگذاری مانند این دونفر رابه خود ندیده است  .ولی درقبال این خدمات انجام شده توسط این  دوحاکم ، جنبه های منفی هم داشتند که باید این موارد را درکنار ان ها قرار داده ومقایسه کرد تا اعمال ناصالح آنان عبرت گیرند.

1-: خود خواهی :  که درشهرستان این دونفر حاکم علی الاطلاق بودند وهرگز قبول نداشتند که کسی دیگری درمقابل این دونفر گوش بجنباند که ان وقت ان گوش را تابیخ  می برّید ند. 

         برخی نمونه ها :       الف - اقای شیخ دولت طاهری نالیج برگر که او شجاعت ان را داشت که درمقابل ان دوحاکم مطلقه ، سخن رسا وکلام بی واهیمه بگوید، اورا به منافق بودن  متهم ساخت. واعلام داشتند که او قصد برهم زدن نظم جامعه رادارد و اورا وادارکردکه مجبورا یاغی بشود ومکارانه آن بیچاررا طرد نمودند ! به قسمی که اگراوهم به سوی این دو(صادقی ،افکاری) برمی گشت  کشته می شد واگر نمی امد وتسلیم نمی شد، منافق و اخلال گروشورشی معرفی می شد!! آنوقت دیگرخونش حلال وکشتن اش واجب می گشت ! درحالی که او(شیخ دولت طاهری هم مانند خودشان ازحزب سپاه بودو ازیک کانال آب میخوردند ، ولی او فقط شجاعتی سخن گفتن بی واهیمه را داشت .

 درحقیقت! گمان می کردند( شیخ دولت )موی دماغ خواهد شد وچرا از اول این موی را کنده به سطل زباله اش نیاندازیم ؟.   طاهری! نقشه های فریب کارانه ی حاکمان را قبلا به چشمان خود دیده بود که درباره ی خوانین شارستان خصوصا الله یارخان چگونه اجرا شده بود ودیده بود که خاندان خان ها را چگونه مزوّرانه نابود کردند .  

      باالاخره ، او(شیخ دولت طاهری ) با همراهان فرارکردند  وصادقی ، افکاری برای فریب مردم چندین بار قرآن باچند آخوند کلْه پوک  فرستادند ولی طاهری خوب میدانیست که تسلیم شدن اومساوی بامرگ (ترور)خواهد بوداین قرآن مانندآن قرآنست  که درجنگ صفین روی نیزه بلند شد.   وشیخ دولت به خوبی درک کرده بود که این ها مقصودش کشتن  اوست وتسلیم ،قرآن ، ملا همه بهانه وفریب و خدعه ها ی جنگی است که اندیشه ی مردم رامنحرف سازند  و برای مردم بفهمانند که شیخ دولت طاهری ویاران او  حتی پای بند قران هم نیست  این حیلّه های عوام فریبانه را به زودی دربین مردم ساده وشریف شهرستان انتشارداد و لشکری را برای کشتن اقای شیخ دولت طاهری برگری تهیه ومجهزساخته  به سوی برگر اعزام داشتند  و اعلام نمودند که  : او منافق است و کشته های اقای صادقی شهید   وکشته طاهری جهنمی است .

    اولا:  این طاهری از افراد همین صادقی وافکاری بود ویکی از خدمت کاران صدیق شان بلکه یاری غار چند ساله  این دونفربود، که درجنگ سیدعلی بهشتی ازفرماندهان نامی به شمارمی رفت ،حتی طاهری بدست نیروی های آقای بهشتی اسیرگشته وبسمت مرکزشورادرورس فرستاده شد ودرهنگام دست گیری به اثر انفجارنارنجگ دست طاهری به شدت مجروح گشت که با بدن زخمی ودرسرمایی شدید زمستان به اسارت رفت ، به خاطراستحکام حکومت  اقای  صادقی وافکاری، مدت های مدید درزندان بهشتی درتحت شکنجه بود. یعنی طاهری سالها خادم مطیع وفرمانده شجاع ویارصدیق این هابود وبااین دو بیعت خون وجان امضا کرده بود واگرجناب صادقی شارستانی امروز افتخارمی کند که من درشارستان مدرسه ها ساخته ام ومن خواندن ونوشتن را به شارستان همگانی نموده ام ! ومن  بازار ساخته ام ومن خدماتی چنین وچنان کرده ام !! همه درست اند ولی دست تنها صداندارد ! همین صادقی با افکاری وهمین صادقی با طاهری نالیج و.. همه وهمه انجام داده اند ، هماره خاک پاک شارستان و نسل اندرنسل شارستان ازیاد نمی برد ! ولی باید گفت که این طاهری همان صحابی صادق وهمان جان نثار روزهای سخت این ها بود ، جناب صادقی ، درقُلّه لذت قدرت صدای نازنین اش را بطورگوناگون  تغییرحالت میداد وسبکهای جالبی درگفتارایجاد می کرد و چاپلوسان ازتقلید گفتار معظم به طرب افتاده وهنرهای الحانی ایشان را تمرین می کردند . یعنی انواع لذائذ مستی قدرت توسط این خادمان نصیب حاکمان شارستان می گشت .  

     تا باالاخره جنگ  با اقای طاهری درمنطقه برگرشهرستان  آغاز شدا،اگرچه نیروی دولت طاهری به اندازه نبودکه مقابل دولت شارستان تاب بیاورند ولی بعدازپیکاری برگریان فراررا برقرارترجیح میدادند ،به قله های برف گیر قوناق ورباط می گریختند وبازشدت سرما وگرسنگی آنان را مجبور می ساختند که بروستاهای نزدیک برگردند ،   بعد ازچندماه نبرد وکشته شدن چند نفر ازدوطرف به سبب خیانتی یکی ازیاران بلند پایه طاهری به نام خان علی فرزند نلی از برگر که فرماندهی جنگ طاهری رابه عهده داشت ،همین شیخ دولت طاهری درمنطقه ی  رباط شهرستان به دست اقای استاد افکار ی وافرادش به دام افتاد که که همه مجبور به تسلیم گردید ند.

    ولی استاد افکاری علنا همان شیخ دولت طاهری را بادستان بسته وتسلیم شده !  درحال اسارت !  درمنطقه ی به نام تگاب  میرامورتوسط یکی ازجلادان بی باگش به قتل رسانید وافرادش را کت بسته درحضورصدها نفر که قبلا دعوت شده بودند مانند اسیران زنگ وباردرمنظر  تماشا قراردادند ،مردم شارستان فقط درداستان ها اسارت  و زدوبنداسیران را خوانده یا شنیده بودند واما اکنون تصورات را حقیقتا مشاهده می کردند .

           استاد افکاری درسخنا نی درهمان جمع میگفت :  که هرکه بیاید بامن دربیافتد سروکارش به همین منوال خواهد بود . درادا مه خیلی توهین های ناروا به اقای طاهری که درزیری خروار ها خاک مدفون کرده بود انجام داد  و به اسیران زجردیده  هرچه میل داشت توهین وسخنان رکیک وبی ادبانه را نثار کرد واز قدرت وجلالت خود تعریف وتمجید زیادی نمودگویا!  ازوحی خدا خبری نیست وخالق اسیران درخواب رفته است  .

    ب:محمدی سرنگاه را وشهرستانی مور را به همین منوال درحال اسارت ودست وپا بسته به قتل رسانید واقای صادقی وافکاری خوب میدانیستند  که اگر این افرادی بالیاقت وممتاز، دانشمند وشجاع  درمنطقه باشد حتما درمقابل این خود خواهی  (من ازهمه بالا ترم )و خود سری های ما سخن خواهد گفت و ان وقت است که  ما این قدرت بدون  درد سر را نخواهیم داشت با ید مردم شهرستان گوسفند باشند وما چوپان عصا به دست که هرگونه بخواهیم می چرانیم ،  وهر جور که مایل بودیم به انان حکومت کنیم وباید درلذت بردن ما ازاین قدرت وحکومت مانعی وجود نداشته باشد  حالا که خری مطیع به فرمان داریم  چرا سوار نشیم ؟ .

    ج --: اقای استاد محقق فیض ابادی هم به طوری مشکوکی کشته شد که عمده ترین مورد اتهام همین صادقی وافکاری بودند که شاید این شخصیت بلیغ ، فصیح ، عالم و سخنورتوانا با  بیانات شیوا اش  روز ی کار بدست مان ندهد سربه نیست کرده باشد .

   محقق فیض آبادی  عالم اندیشمند و جوان سخنور،  استاد فرزانه بود  که سال ها درکنار حرم دخترموسی بن جعفر علیهما السلام تلاش علمی و فقهی نموده و رنج ومحنت دوری از وطن و....کشیده ،  الان باکوله باری از علم ودانش آل رسول (ص)  و بادل سرشارازامید  ازجوار حضرت فاطمه معصومه علیها السلام کوچ می کند ،تاچراغی ازنورآل محمدرا درتاریکی کشورش برافروزد  ودورترین نقطه ازمحروم ترین آدمهارا مدّنظر می گیردکه همان شارستان ما باشد   واوبی خبرازاینکه درساحه ،ساحه ای وطن گرگان آدم خواردرمسیر راه کمین گرفته اندکه کلام حق آنان ر امی آزارد ، وبیان روشن رنج شان می دهد ، وروشنی وروشنگری به آنان ضرردارد .

    بالاخره محقق،  قم رابرای  همیشه ترک می کند ورهسپاردیار محرومان می گردد ولی با تأسف ! نه این عالم به مقاصد ی که برای اوبه شهرستان عزیمت کرده بود رسید .نه شارستانی هاازنورفروزان وبیانات شگرفش بهره بردند ،یعنی نتوانست بارعلمی اش بگشاید وسوغات سفرطولانی اش ارائه دهد، همان سرپوشیده ،چون درخت پرمیوه ای که یک شب به آتش کشیده شده باشد ، تمام شد ،خانواده و همسرمهربان ،طفلان بی گناهش را  ترک گوید به دیار همیشه جاوید سفرکند  .  ، یادش گرامی وروح این سخن ورتوانا شاد باد .

د- جناب شیخ محمدطاهر فصیحی چهار صد خانه نیز کسانی است که درزمان حکومت جناب سرورصادقی و استاد محمدکاظم افکاربه قتل رسیده است ، ایشان یک روحانی جوان، فعال ، زمان شناس ، خستگی ناپزیربود ! وایشان حدودا درسال 1330 تولدیافته وتاهنوز دوبهاراز عمربابرکت اش نگذشته بو د که والدین شریفین اش اورا تنها گذاشته بدرودحیات می گویند،  فرموده: الم یجدک یتیماً فآوا. درباره پیامبرآمده ولی هریتیمی وقتی پدرومادررا از دست میدهد گویا خداوند نیابت والدین را بعهده می گیرد وخدااست که دست افتاده یتیمی دل  شکسته را گرفته از زمین بلندش می کند ودرخورلیاقت خود اورا یاری میرساند ورشد می دهد ! درست جناب فصیحی را خداوند مأواداد ودست حمایت ویتیم نوازی به سرش کشید ودرمدرسه آل محمد ص) به فراگیردانش فرستاد ومدتی درسفیدغوورس وزمانی درمالستان و سه سالی درقم درس خواند وبه اندازه توان خوشه چید که اندازه آن به کاغذپاره به نام مدرک تحصیلی سنجیده نمی شود بلکه کمیت وکیفت اش ببازدهی وآشکار کردن آثار حاصل می شود .

مدرسه علمیه جعفریه چهارصدخانه ، جاده طولانی ، ساخت نهرآب و تأسیس بازاربزرگ پلاس و.. ازآثارپربرکت این شخصیت است که هرکدام این ها تفصیلاتی دارد که ایشان چه سختی وها ودشواریهای را دراین را تحمل کرده و درمحرومیت آن منطقه واقعا این برکت یک معجره به شمار میاید ! به هرحال ایشان درروزهفتم محرم 1411ودرسال 1369 توسط یک عده افراد سخیف ، کثافت های مزدور ازنزدیکانش به درجه شهادت رسید و مردم شارستان خصوصا چهارصدخانه شریف را داغدار ساخت .

  و-    جنگ های داخلی دیگرنیز توسط این دونازنین رهبری شدند  ازجمله :  1- جنگ با گروهی سازمان نصر . 2- وباگروهی حزب اسلامی  .3-وشورای سید علی بهشتی که قبلا به ان جنگ مطالبی بیان کرده ام  .4-  جنگ برگرکه طی دومرحله انجام شد مرتبه اول شیخ دولت طاهری نالیج برگر وبرخی یاران اورا به قتل رسانیدند و مرتبه دوم  با سرباز جان فداشان اعتمادی سیادره برگر که اوویارانش را به خاک وخون کشیدند . اعتمادی برگر یکی ازنوکران راستین  وسرباز وفاداراستاد افکاری وصادقی بود ، که دراجرایی فرمان سرازپا نمی شناخت وهرکه را که حاکمان اشاره می کردند  بلافاصله او به دیارباقی می فرستاد 

  •     اگرحاکمان شارستان!  (دشمنانی که کشتند ) دراغوش می گرفتند وانان را مورد هتک وبی احترامی وتوهین قرار نمی دادند آن ها که دیوانه نبودند خانه وزن وبچه شان را رها کرده درکوه وبیانان گرسنه وتشنه درحالیکه هر  لحظه  احتمال ریختند خون انها میرفت  برعلیه این دو حاکم قیام کنند ، این ها برای ابقای حکومت خود شان این سروران و دانشمندان شهرستان را کشتند و.  زن وبچه ی این ها را به خطرانداختند  و به یغماو چپاول تمام دارای وما یملک شان انجامید  .1-- چه قدرخون  جوانان  نماز خوان ومعتقد به خدا وقران وامامان ریخته شد ؟ 2- وچه قدر از این علما توهین وهتک حرمت شدند . 3- چه قدر پیره مردان و کودکان که به زندان ظالمانه این دونفر بی موجب وبدون کوچک ترین جرمی افتادند سخت ترین شکنجه های روحی وجسمی رادرحق شان اعمال نمودند . اگر سنگر نشینان جنگ گناه هم داشتند   پیران محاسن سفید و  کودکان معصوم  که به قول روضه خان ها درهیچ ملتی گناهی نداشتند و چرا  این همه  حبس وزندان وشکنجه و  بی احترامی  ؟ . 4- چه قدرخانه وزندگی  به تاراج رفت!؟  وچه بسیارعرض وحیثیت ها به باد رفتند  وچه  نوامیسی از شیعیان را حرمت شکستند ؟

     سوم   اخراج زنان وکودکان  خانها ومیران وارباب ها بود .

      نیزهمین صادقی وافکاری به زور وقدر ت  تعدادی خان ها را کشتند وزنان کودکان شان را مانند سیاهان امریکا  به دیار غربت و غیر مذهب نفی بلد نمودند . فقط گناهی شان این بود که  زن وبچه خان هستند  واگر احیانا خوانین ومردان شان مجرم بودند  زنان وکودکان شان چه جرمی داشتند که با بی حرمتی  و زخم زبان های بی پایان ببیرون راندند ؟  فقط سری بریده نبود که بالای نی سوار کنند  . دیگه هیچ جرم وجنایات نبود که این دوحاکم خود سردرحق کودکان معصوم و زنان بی دفاع خوانین  انجام نداده باشند ،حتّی برخی زنان باآه سوزناک ،دلهای آتش گرفته ،حالت مصیت زده خواستند که آنان به عنوان یک کنیزوخدمت گذاردرخانه شان قبول کنند ،کنارگهواره اطفال شان ،گهواره جنبان باشند ولی به دیارغیرمذهب نفرستند !، اگرچه اکثرخوانین خیانت کرده اند،ولی سالها حاکمیت هزاره را بعهده داشتند ،پس درطول حاکمیت 

    چهارم :     زمین ها وتمام اموال خوانین را  مانند غنائم جنگی که از  کافران حربی درحال جنک بدست می ایند ، بین بعض حرام خورهای شهرستان قسمت کردند که وزمین خوران  نیز درقبال این خدمت  مانند غلام حلقه درگوش و فدایی برای حکومت جان نثاری میکردند برای حفاظت حکومت و حاکمان  کمر را از چند جا بستند .زیرا اگراین قدرت از دست حاکمان میرفت  حتما زمین های که شکم های زن بچه را  شان به سبب این زمین ها پر میکردند باید ازاین ها باز پس گرفته به صاحبان شان مسترد می شدند .     این امرباعث می شد که  حرام خورهای شهرستانی  مانند وخولی وسنان و حرمله نه به کودکان شیرخوارخوانین رحم  کنند ونه به زنان شفقت نشان دهند ونه به پیران مهربان باشند ، بلکه  با تمام وجود می کوشیدند که حکومت برای صاحبان شان با چنگ ودندان نگهدارند، 

       این زمین خورها  نزد عامه شهرستان از محبوبیتی برخوردار نبودند بلکه به شدت اکراه و نفرت داشتند  ولی قدرت حاکمان باعث می شدکه مردم از این ها فرمان ببرند وبرای حفظ آبرو حیثیت شان با این مدارا داشته باشند  . واین ها دربین مردم مشهوربه خاک خورها  هستند  .

    پنجم : نقطه سیاهی این حاکمان درشهرستان این بود که :خودشان راحاکمان مطلق العنان میدانستند که هرغلط که دل شان می خواستند می کردند وهرچه مایل بود به مرحله ظهور می رساندند به عبارت دیگراینکه :این ها برنامه داشتند که کسی به هیچ وجه باکار انها حق  انتقاد وحق مخالفت را ندارند که ازجمله :

 یکی از طلاب ان روز که اکنون مردی بسیار با لیاقت ودارای کمالا ت انسانی وشخصیت کم بدیل هست به نام محمد حیدر صالحی فیض ابادی ،درمدرسه امام صادق زرد نی شهرستان بامدیر مدرسه کمی دعوایش شد ، درهمان جنجال حاکمان ازراه رسیدند که این دعوای کوچک نزد انان کشیده شد واقای صادقی شهرستانی : درجمع ازطلاب واساتید مدرسه گفت : صالحی تو  به هیچ وجه  حق اعتراض به مدیر که ما اورا  مدیر مقرر کردیم نداری  وهیچ کسی دیگر ی هم این حق را ندارد وما اگر چوب خشک را هم به عنوان مدیر ایستاد کنیم شما باید از او اطاعت کنید !

     این گونه صاحب اختیار مردم میدانیستند که حتی امام معصوم  به ان عصمت شان   این گونه سخن را به زبان جاری نکرده بلکه فرموده اطاعت ازما شما رانجات میدهد ونگفتند که اگرما چوب خشک را مدیر مقررکردیم شما ازان اطاعت کنید  .

  امامان معصوم اگرخطای از کسی میدیدند ان را می پوشاندند واگرکسی به انان جسارت می کرد به نرمی وملایمت به ان لطف می کردند .

    بالاخره اقای صالحی فیض ابادی را  ازمدرسه علمیه اخراج کردند به خاطر اینکه : ازمدیر که ما اورا به عنوان مدیر تعیین کردییم چرا انتقاد کرده ای وبالاخره این ها چنان حکومتی مطلق العنان داشتند که فقط مانده بود که بگویند : اَنَا َربُّکُمُ اْلاََعْلَی .


تابستان ما +استادمدرسه ابن سینای برگر+علاقه به مدرسه ابن سینا+اس

    فصل بهار:

دراواخر ماهی حمل مدرسه زمستانی دیگه تعطیل می شد وکتاب ودرس را کامل برچیده درطاق فراموشی قرارمیدادیم ازآن لحظه گویا سرنوشت عوض شده برای  بدست آوردن هیزوم تلاش آغازمی شد، درابتدای امر یک سبد که تارهای آن از درخت بید ساخته شده بود همرای یک کرند برداشته درمکان های نزدیک میرفتیم و بعدازمدتی که مکان های دوردست برف هاش آب می شد با طناب وریسمان وکرند می رفتیم که  دراین مسیر  باید ازقله ها و کوه های مرتفع ودرّه تند عبورمیکردیم که درآغازحرکت  راه  هموار بود  بعد به سوی قله وسربالای ادامه میدادیم و به مدت یک ساعت دیگرطول می کشید که خود مان را درقله برسانیم وبعد سراشیب بود که مدت یک ربع طول میکشید که به پایین میرفتیم تابه هیزوم برسیم (که به آن جا می گفتند زرد گلی وتبر ))به اضافه اینکه آن جاجزء منطقه دیگران به حساب میامد و  قبول نداشتند بیابان شان ازهیزوم وبتّه ها وطبیعت عاری شود لذا گاهی هم می امدند با ما دعواومرافعه را ه می انداختند وازاین جهت هم خیلی درکار عجله به خرج داده وترسان بودیم ولی  بیابان هزوم فراون داشت به زودی  بار هزوم  (پشتاره ) را تکمل کرده به  سوی قله سربالای راه می افتادیم که خیلی این حرکت سخت ودشوار بود .

     نه تنها دشواربلکه یک امری نزدیک به محال بود زیرا ازسویی حرکت بروی صخره ها ، سنگهای  سفت ومسیرخطرناک وازسویی باباری که چند برابرِ وزن ما بود که هرلحظه بامرگ ، پرت شدن وسقوط همراه بود،احیانا ریکی یا سنگی زیره ای درتهی کفش ما قرارمیکرفت و یا  کمی  غفلت می ورزیدم  سقوط به تهی درّه حتمی بود که انوقت جمع کردن تکّه های گوشت بدن ما نیز امکان پزیرنبود ولی خدای متعال که بندگانش را آفریده حافظ  ونگهبان شان نیزخواهد بود که نوجوانان  ده تا هفده سال ازروی آن صخره ها ی تند به سمت قله با آن پشتاره سنگین بدون آسیب هرروز به مقصد برسند ! هرلحظه دست حمایت گری خداوند قدرت مند درحال مراقبت از این ها هستند واگراین امرخطر ناک وهول انگیز ازسرزمین های مترقّی دیده می شد هزاران تصویرگر، آن را به تصویر می کشیدند و به عنوان شگفت آورترین شگفتی ها ابلاغ می کردند ، وهمین اکنون به بهترین ورزش کاران دنیا بهترین جوائز را اعطا کند وبه همان قلّه های سربه فلک کشیده ببرند وهمان وزنه ی وزین را به دوش آنان قراردهند دراولین قدم عجزشان ظاهرمی گردد و درقدم بعدی هلاکت ونابودی درجلو چشم شان پدیدارخواهد شد .

    اگرچه تمرین های متوالی دراین عمل بی تأثیرنخواهد بود مانند ورزش کارانی درتلویزیون هامشاهده می شود که ازمرتفع ترین کوه ها خودشان را پرتاب می کنند این امرنیزبرای غیرآن ها امکان پزیر نیست . فقط یک فرق وجود دارد که ورزش کارا از بهترین خوردنی ها تناول وازبهترین امکانات بهره مندند و لی ما بدون امکانات ازپائین ترین غذا استفاده می کردیم ، هرلحظه که آن خاطره واقعی فکر می کنم را تصورمی کنم هم شگفت زده می شوم وهم اندوهگین ! زیرا : برای ناچیزترین!  ،بهترین سرمایه انسانی وبهترین زمان عُمررا این گونه صرف کنند ،وجهانی که برای حیوانات وحشی جنگل مدافع و محافظ تعیین می کنند ولی جوانی چون گل زیبا درکشورما ازپائین ترین امکانات انسانی بهرمند نباشد !

    درحال که  عرق ازسروصورت ما می ریخت به زحمت که قابل وصف نیست پشتاره هیزوم رابه قله کوه رسانده لحظه به استراحت می پرداختیم وقدرنان خشکیده ی را ازبین دستمال بیرون اورده با سبزی های بیابانی وآب برف  میخوردیم ،   دوباره پشتاره هیزوم راحرکت میدادیم که تا نزدیک ظهرازمیان سنگ لاخ ها وسراشیبی های تند وکوهای مرتفع به پائین درّه میرساندیم و درکنار چشمه های گوارا  و سبزه های دل انگیز وزیباکه تمام دره هارا پوشانیده امکان لحظه میسرمی گشت ودرحال استراحت مدام  صدا های قناری ومرغان خوش خان ازجا جایی  ان دره ها بگوش میرسید .

      باید حرکت می کردیم ! افراد! حدوداًبه شست یا هفتاد نفرمیرسید که اکثراً  هم  سن وسال بودیم  افراد یکی پس ازدیگری راه می افتادیم ومن هم همراهی  برادرم که همیشه درکنارم بود با جماعت  مسیررا می پیمودیم ،و ازبین دره های  سرسبز،  راهای باریک پرپیچ وخم می گذشتیم وهروقت خستگی زیاد می شد لحظه ی رفع خستگی می نمودیم وتمام راه با رودی همراه بودیم که صدای دل نوازهمیشگی اش مدام همراهی می کرد،درختان سرسبزبا طراوتش سایه می افگندند،دوستان همراه باگفتارخالصانه شان راه را کوتا می نمودند ،تانزدیک غروب به خانه مان برمیگشتیم  .

     فردا باز دوباره همان ریسمان ، همان کرند و همان مسیر! ،  باید ادامه میدادیم چاره ی نداشتیم صبح دیگرنیز حرکت آغازمیشد و دوستان همه با علایق دوستانه جمع شده باز به سوی همان هدف به راه می افتادیم  ومانند روزقبل دوباره پشتاره را اماده کرده با همراهان به سوی خانه حرکت  می کردیم ، و اگردر مسیررا ه پای ما به اثر اصابت سنگ یا چوبی پاره گشته  خونی می شد مقدارخاک نرم شده روی جریان خون می ریختیم  که خون بند بیاید وگاهی هم بعضی دوستان کبریت داشتند مقدار پارچه  ی  کتان یا پارچه نخی دیگررا آتش میزد وروی زخم می گذاشت دیگرفورا حرکت می کردیم دیگه نه درد ی بود ونه فریاد ی به همان راه ادامه میدادیم  .

          تمام فکرما این بود که امروز هیزوم از کجا تهیه کنیم دیگرنه غم داشتیم ونه غصه ی  نه فکردنیا داشتیم ونه فکری مال دنیا ونه کاری به کسی داشتیم ونه کسی به ماکاری داشت اصلا فکری غیران روز درذهن ما نمی امد وقت هیزوم اماده می شد ازقله ی که به زیر می امدیم شعر میخواندیم  وافراد همه باهم دوست بودند  وباهم می خندیدیم  ولطیفه  برای هم تعریف میکردیم نه کینه بود ونه  حسد ونه تکبرونه ریاست ونه چیزی بود که طمع کنیم ونه آوارگی بود  که نیشی زبان بشنویم و نه گردن کلفتی بود که زورگویدونه صف نان بود که یخه مارا بگیرد ونه عمامه ی بود که ارازل بردارد و، هرچه بود شاد بودیم وبا نشاط بلکه  ازگناه ومعصیت و تهمت ودروغ حیله ونیرنگ همه بدوربودیم  .

      ازاول بهار تاتابستان همین طورادامه داشت وگاهی هم باپدردرکارهای مزرعه وکشاورزی کمک میکردیم تا فصل بهار تمام میشد انو قت نوبت جمع اوری علف برای حیوانات بود که من وبرادرم که همیشه درکنارم بود میرفتیم وعمویم وپدرم هم اکثرا باما می امدند تایک ماه به جمع اوری علف ازعلف زارهای کوهستانی  مشغول بودیم  که انوقت نوبت دیرو وجمع اوری کشت وزراعت میشد که تااخرتابستان مشغول ان بودیم و بعد ازان علف های که جمع کرده بودیم باید به خانه می اوردیم که وقتی  تمام میشدکه  دوباره برای جمع اوری هیزوم برای زمستان میرفتیم .به پدرم گاهی میگفتم :   پدرجان امروز راتعطیل کنیم وپدرمیگفت :  پسرم :  (کارمیگه :تومرایک روز رهاکن ومن ترا صدروزرها میکنم .))

       من دران زمان بسیا ر علاقه به مدرسه کلاسی داشتم ،   برادرم (همیشه درکنارم بود ) چندسال بعدش رفت مدرسه کیلاسی که من همیشه ازبرادرم ودوستان دیگرمی پرسیدم که مدرسه چگونه جای است وانان میگفتند که خیل خوب است ولی معلم ها مارازیاد کتک می زنند .

به هرحال علاقه من به مدرسه یک اروزو شده بود که گاهی پدرم مرا دربازار جَوُزْ برای خرید میفرستاد که راهی بازار ازکنار مدرسه می گذشت ووقت من درکنار مدرسه میرسیدم وصدای سرود خواندند بچه های مدرسه رامی شنیدم فورا همان جا ایستاده  و لحظات توقف میکردم به جهت علاقه ی  مفرط که مدرسه داشتم وچاره ی نبود باید دنبال کارم می رفتم ولی حسرت مدرسه تابستانی همواره دردل من بود .

        (((   خاطرات جالب از مدرسه تابستانی ))

      که روزی علف ازبیابان می اوردم درکنا ر چشمه به نام سلمان بیک برای رفع خستگی توقف کرده بودم ، پایین ترازآن شاه راه قرارداشت  وچشمه هم پایین ترازراه،‌  ناگهان دیدم که یکی ازمعلمین مدرسه ی ابن سینای برگرازهمان راه درحال عبوراست من هم قبلا اورا یکبار دیده بودم وامّا  ادب واحترام را به شیوه آنان را نیا موخته بودم ، از دیدن معلم که  لباس شیکی اتوکشیده درتن داشت ،  قامت بلند ، رسا وموهای روغنی شانه کرده  و درحال با زوان را به رسم بزرگی و عظمت  حرکت ،دستانش را  محکم محکم تکان میداد و چهره جذاب ، لطیفی داشت ،درمقابل! من یک آدم بارکش افسرده، عرق تمام وجودم را غریق ساخته ،آفتاب صورت خسته ،کوفته ام  را سوخته بود ولباس چوروکیده ،پینه بسته ی درتن داشتم ولی به اهل علم ومعلم خیلی علاقه داشتم ،شاید پزیرش علاقه ازسویی مانند من برای شخصیت چون استاد نویدبرگر  دشواربوده ودرک این دشواربرای من  بعید!   استاد داشت به من نزدیک می شد وازدیدن استاد به وجدآمدم  صدازدم :

   استاد نوید! ،استاد نوید ! واستاد نوید از صدای من  ایستاد وگفت : چیه ؟ من گفتم : اقای استاد  من خیلی دوست دارم به مدرسه شما بیایم درس بخوانم ومرادرمدرسه خود بپزیر ! وقت استاد نوید سخن مراشنید : گفت : بیا این جا من تورابه مدرسه ام  بپزیرم .

        ومن به شوق تمام  دویدم به سمت استاد نوید.  درحالیکه گرد غبار بیابان از چهره ام می ریخت و بویی عرق کار وزحمت وتلاش شاید شامه استاد را نوازش می داد  با لباس گهنه ومندرس .دستانم   رابه  عنوان مصافحه  به سوی استاد دراز کردم وخم شدم که دستان استاد را برای احترام ببوسم (آنزمان رسم بود که دست استاد را می بوسید ) واوهمینکه دست مرا گرفت اول دست چپ ام را محکم به دست راست خود گرفت وبعد با سیلی محکم به صورتم خواباند و بعد سیلی دوم وسیلی سوم  وسیلی های پیاپی که  با ضربات محکم و شدید به صورتم نواخت  بازدلش آرام نگرفت واو مرا روی خاک خواباند وهرچه که قوت داشت بالگد به شکم وپشت وکمرم نثار کرد که شاید بیش 20 لگد به بدن من کوبید و باز دلش ارام نه شد مراکشید ازروی سنگ وخاک وخاشاک به سوی چشمه داخل اب خوابانید تمام لباس هام مملوازگل ولای شده بود باز هرچه که دلش خواست به داخل اب وگل مرابه مشت ولکد وسیلی نثارم کرد وبا کفشش درزیر گلوی من درمیان آب گرفت تا صدای من به خرخره افتاده بود  دیگررمق فریاد نیز از من گرفته شده بود و خود استاد نیز خسته دیده می شد و لباس های زیبا او قدرهم خاک آلود و گلی شده بود  وان وقت مرارها کرد وگفت :این هم مدرسه من ، الان یاد گرفتی ؟!

من که داخل آب چشمه افتاده  بودم واستاد محترم که 500نفرشاگرد داشت واو استاد مدرسه ابن سینای برگر بود بلکه از مبرزترین اساتید  همان مدرسه به شمار می رفت .

    استاد رفت.   ومن باچشم گریان وبدن پرازگل ولای وصورت کبود وازتمام لباس هام آب می ریخت به زحمت خودم رانزد علف ام رساندم  لحظات زیادی گریه کردم وهمان روز دیگرنتوانستم دنبال علف برای باردوم بروم واین هم از استاد ومعلم که مرادرمدرسه اش پزیرش کرد .

 


خاطران کودکی + مناطق هزاره جات +زمستان وبهار+ خاطرات کودکی ومدر

بسم الله الرحمن الرحیم 

 به نام خدای که رحمت اوبی منتهااست وخدای زمین واسمان وخدای که هرچه تلاش کنم شکرنعمت های اورا هرگز نتوانم  انجام دهم ، خدای که توفیق عطاکرده که تا بتوانم لحظات درخدمت دوستان بوده تاکمی ازخاطرات که دیده ام برای خوانندگان این وبلاگ بنویسم .

          کودکی ومدرسه های زمستانی

                  درسال 1352 درمنطقه به نام شهرستان از کشور افغانستان درخانواده ساده وزحمت کش و رنج کشیده به دنیا امدم و تاسن حدودا نه سالگی وده سالگی پدرمرا درمدرسه زمستانی که همه فرزندان ان منطقه میرفتند فرستاد تادرس قران وکتاب های فارسی رابیا موزم .

   مدرسه زمستانی که ما  درآ ن مشغول  خواندن درس  شدیم ازیک اتاق بیشترنداشت و حدود یک صد نفر درهمان یک اتاق درس میخواندیم به علاوه اینکه خانواده استاد هم درهما ن  اتاق زندگی میکردند زیرا برای استاد بجز همان اتاق دیگر  امکاناتی وجود نداشت که برای خانواده اش فراهم کند،و کاملا ازنظر سکونت درسختی به سرمیبردند  زیرا : خانواده مکرم استاد اول صبح که برمیخواستند یا مشغول کاری خانه شان بودند یا اینکه درهمان سروصدا ی که از حلقوم صد نفر برمی خواست باید صبر وحوصله به خرج داده  می نشستند که  این سختی رابه مدتی چندین ما ه باید تحمل می کردند .

    مدرسه ما : استاد ! برای  صد نفر تکی تکی درس می گفت  چون هرکدام  درس علی هیده داشت یعنی مثلا یک بچه سوره بقره را میخواند وبچه دیگری مثلا سوره ال عمران ودیگری سوره یاسین و یکی هم  مشغول یا دگیری الف وبا  و دیگری  کتاب حمله حیدری میخواند  و شخصی هم به یادگیری  درس کتاب حافظ شیرازی مشغول بود  و  دیگری کتاب جوهری و.... یعنی  امکان نداشت که  استاد همه ی ان شاگردان را  درچند درس جمع کند .

      اولا:   کتاب کافی نبود که حتِّی  سه نفر یک نوع کتاب نداشتندیعنی امکانات نبودومردم فقیر ! هم توان نداشتند ، وهم که فهم ،درکی وجودنداشت که این مهم را مهم بداند و  وهم که مردم آنزمان اهمیتی به درس وتعلیم واندیشه نمیدادند ،    وثانیا:  پدر ومادران نیز قبول نداشتند که فرزند شان که چند ز مستان درمدرسه رفته وحالابیاید با کسی که سال اول وارد مدرسه شده وکتاب فارسی را میخواند هم درس باشد لذ ا هرکه   درسی خودش وکتاب خودش را  نزد استاد می اورد واستادهم برای همه شان جداجدادرس می داد .

      مدرسه ما : دران زمان مرسوم بود که همه ی  شاگردان با ید درس شان رابا صدای بلند  قرائت کنند  که فریاد صدنفر شاگرد کودک ازاول صبح تاشب بدون وقفه  برای خانواده استاد بسیار باعث مشکلات می گردید وان هم نه یک روز ودوروز بلکه مدت ها وماه ها که اکنون با اندیشه ان واعصاب آهنین خانواده شریف استاد مرا به اعجاب وا میدارد به علاوه خانواده استاد هرگزاظهار دل تنگی و ناراحتی نمی کردند به عقیده ی اینکه صدای قرائت قران وکتاب های دینی باعث آرامش روان شده  وخانه های که دران تلاوت قران شود از بلاها وجن وشیاطین محفوظ اند .

     استاد هم که یک شاخه درخت تازه ومحکم  ازدرخت توت  درکنار خود می گذاشت وکاملا به  شاگردان خود اشراف داشت حتّی   درحال درس گفتن،‌  زیرا  اگراحیا نا ً استاد کمی غفلت می کرد بعضی بچه های  باز ی گوش و شلوغ ازغفلت استاد سوء استفاده کرده ،هماندم  برای دیگران مزاحمت ایجاد میکرد لذا استاد باید به شاگردان توجه تام میداشت تازمستان بدون مشکل به سرانجام رسیده باشد .

    ملاک استاد براینکه : شاگرد درس میخواند یانه این بود که :

       اگرکسی سرازروی کتاب برمیداشت استاد احساس میکرد که شاگرد الان درس نمی خواند ولی اگر چشمان شاگرد نظاره گرکتاب بود استاداطمینان داشت که اکنون این شاگردان  درس اش راقرائت می کند .

  اگراحیانا شاگرد غافل شده به جانب دیگر تماشا میکرد   هماندم  چوب استاد به سراین شاگردبخت برگشته اصابت میکرد وضربه ی  چوب دستی  استاد ان قدر شدت داشت که اگر ان بچه حواسش به فرود آمدن چوب استاد نبود  و ناگهانی  ان چوب به سر ویا صورت شاگرد برخورد  می کرد آن بچه ی بازی گوش مانند مار گزیده به خود می پیچید  و لی اگران بچه متوجه می شد که الان چوب دستی  درحال فرود امدن است وسرش را کمی به طرف چب وراست می گردانید  ، انوقت ضربه  به کتاب میرسید که دیگه برگ کتاب مانند هواپیمای جت درهوابپرواز درمیامد .

  روزپنج شنبه که امتحان بود که به او می گفت :( پس پر سی ).انروز روز اضطراب و روز دلهره وروز اشک وماتم بود زیرا اگرکسی درس خوب تحویل استاد  میداد که ازدست چو ب استاد جان سالم به دربرده گلوی  خوشکیده اش آب بخود میگرفت .وبهترین جائزه هفتگی را نصیب می شد که همان جان سالم بدربردن از شلاق نوازش گری معلم بود .

، واگراحیانا کسی درس را  خوب نیا موخته بود انوقت دیگه سروکارش با همان ضربات پیاپی و کتک مفصلی ازمعلم بود که نصیب آن بخت برگشته می شد.  به هرحال دیگه جائزه وتشویقی  دیگری درکارنبود

         زنگی تفریح نداشتیم و زنگ تفریح ما فقط بعد از نهار به مدت ده دقیقه کنار اب می رفتیم و برمی گشتیم دوباره به همان درس وکتاب که داشتیم مشغول میشدیم  حالا درس میخواندیم ویا نمی خواندیم باید  سری ما روی کتاب بود که باید سربرنمی داشتیم.

     نهاری  ماهم که فقط نان خالی همرای مقداری چای بود وکسی دروقت ظهر برای خوردن نهار به خانه اش نمی رفت زیراکه ان زمان برف فراوان روی زمین را می پوشانید که حدود دومتر درسطح زمین  برف قرارداشت وبرای بچه های کوچک  رفت وبرگشت سریع سخت بود ودشوار لذا فقط شب به خانه می رفتیم 

      بچه های مدرسه زمستانی تقریبا لباس مناسب برای سرما شدید زمستان رانداشتند ومسافت خانه و مکتب برای برخی زیاد بود واطراف راه ها برف فراوان وخودراه هم که به اثر تردد مردم وشدت سرما یخ می بست ولغزنده گی راه ازیکطرف ونداشتن کفش مناسب از طرف دیگر که همه این امور با عث می شد که کودکان بی گناه به زحمت ومشقت فراوان درمسیر راه برخورد کنند ،  به قسمی که بعضی از بچه ها به جهت صاف بود ن  کفش ها مرتب به زمین می افتادند  اگرچه این سختی ها به سبب بی توجهی وبی انصافی پدرخانواده صورت می پزیرفت .

         وحرکت کردن ازروی یخ هابا کفش های لغزنده  سخت بود  ولی با احتیاط تمام حرکت می کردیم تابالاخره ازشدت سرما  با دماغ سرخ وصورت قرمز وبدن نیمه یخ زده درحالیکه دست های مان را با بخار دهان مان گرم می کردیم یا دست هارا درزیر بغل قرارمیدادیم تاازحرارت بدن  بی حس نگردد ، .

   ولی پدررا میدیدیم که درگرماهی اتاق خانه لم داده است باسلام  لرزان ، صدای خفته وارد می شدیم ، پدر هم که با سیاست  ،صلابت مخصوص  با  جواب سلام گرم پدرانه  مارا استقبال میکرد ، چون  درزمستان  برای مردان تقریبا هیچ کاری نبود وعمده ترین کاری مردان درفصل زمستان پارو کردن برفها ازروی پشت بام ها  واطراف خانه وراهی چشمه یا رود خانه بود  تا حیوانات بتوانند برای خوردن اب به چشمه برسند واب برایخوردن به خانه بیاورند  .

      روزهای که قدری گرم بود یعنی برف نمی امد مردان وجوانان درکناردیواری که افتاب خوب تابش داشت ،آفتاب می گرفتند ، حرف میزدند ویا روی زمین چند تاخط را می کشیدن به ان میگفتند( کتار وشیر وبز) به  بازی وسرگرمی می پرداختند  وگاهی جوانها روزهای برفی برای گرفتن روباه وخرگوش وکبک به بیابان میرفتند که روباهی بیچاره را دربین برف ها گیرانداخته اورا می اوردند که بعد ازذبح پوست اورا به قیمت ناچیز می فروختند ، وخرگوش ها را شکار میکردند به علت اینکه: درزمستان برای ان حیوانات بیچاره هم غذا نبود لذ ا به پوست کندن درخت ها روی می اوردند این امرمردم را به شدت عصبانی میکرد که همه توافق می کردند که خرگوش ها را باید کشت که تانهال ها ودرختان شان را ازدست دندان های تیز ی خر گوش ها نجات دهند ووقت می اوردند درجلوسک رها می کردند وسک ها هم از گوشت خرگوش ها شکم از غذ ا درمی اوردند وکیف میکردند .

وروزهای جمعه مراسم بود برای روضه امام حسین ومواعظ اخلاقی وتاریخی که روحانی خوش ذوقی منطقه مردم را برای یا د گیری مسایل دینی فرا میخوان ومردم هم به شوق وعلاقه مفرط دعوت روحانی را اجابت کرده برای شنیدند سخنان روح بخش روحانی به سوی تکیه  خانه ها راهی می شدند ومردم ان زمان به روحانی شا ن به شدت احترام قایل بودند وروحانی را که سخنان امامان را به مردم منتقل میکردن به دیده بسیار احترام نگریسته وبه انان کمال احترام وادب را مراعات می کرد ند .

  جالب اینکه : درتمام منطقه یک نفربی نماز نبود وهر گز کسی روزه اش را  درماه مبارک رمضان نمی خوردند وهمه مردم نماز میخواند ند وهمه روزه ی ماه رمضان را می گرفتند  وبه امام حسین شدیدا علاقه مند بودند واسمای امامان را همه میدانستند واصول وفروع دین شان رایادداشتند  حتی زنان که هیچ سواد نداشتند از حفظ بیان میکردند که گمان می کنم همه این امور مرهون خدمات روحانیون بود که آنان با کمال مهربانی و صداقت  مطالب دینی و اسلامی را به مردم آن سامان ابلاغ می کردند ، وجالب اینکه این روحانیون عزیز این اموررا  بدون هیچ گونه چشم داشتی به جهت رضای  خدای متعال به مردم ان سرزمین می رساندند ،  ومن خود شاهد بودم که سال ها روحانی داشتیم به نام شیخ محمد عیسی اخوند رحیمی که الان به حج مشرف شده که خدا زیارت اش راقبول گرداند وروحانی دیگری داشتیم به نام شیخ محمد بخش کربلای آخوند ،که سال ها برای مرد م خدمت کردند ولی هیچ وقت مردم به انان حق الزحمة ی  پرداخت نکردند  وانان درزمستان سرد درهما ن سرزمین کوهستانی برای مردم از هرگونه خدمت که به نفع مردم بود دریغ نمی کردند

  قابل ذکراینکه : درمنطقه روحانیون زیادی خدمت گذار داشتیم که  این دوروحانی را به عنوان نمونه عرض کردم که از ان جمله جناب شیخ یوسف فصیحی بود واقای شیخ انصاری وغیره .

 خلاصه وقتی  به خانه میرسیدیم دیگه خاموش نبودیم باید درخانه هم کار انجام میدادیم  وقت که بدن مان قدرگرم می شد   فورا ازسمت خانواده دستور صادرمی شد که دود کش هارا ببنیدیم یا باز کنیم یا برای حیوانات علف می اوردیم .یا گوساله رادرکنار مادرش نگه میداشتیم که تاحیوان شیر دهد که این کار سخت بود زیرا گوساله گاهی خود را به شدت طرف پستان مادرمی کشید وگاهی پای ماراهم زیر میگرفت .

    خلاصه:  وقت  کار خانه تمام می شد بعد صر ف غذا ، پدرفرمان صادر می کرد که الان باید قران بخوانید یا اصول دین یا فروع دین تان را حفظ نمایید یا می گفت که الان اسمهای امامان را یا د بگیرید که باید درطول زمستان تمام نام های امام هارا با  تاریخ تولد و مدت امامت شا ن ومحل دفن وتاریخ شهادت و نام قاتل و... حفظ می کردیم که تاکنون ان مطالب را حفظ استیم .

          تاکم کم هنگام خواب فرامیرسید که پدربا هیبت خاصّی اعلام می کرد : الان هنگام خواب است ، این اعلام همان ، ازفرط خستگی وکوفتی خواب همان . 

         وفردا وقت نماز بیدار می شدیم  دیگه خواب نبود یعنی رسم خوابیدن دربین مردم وجود نداشت ، کسانی که  کاری داشتند  میرفتند سراغ کار شان وبرای حیوانات شان کاه وعلف بریزند وکسانی که این کار را نداشتند همه سراغ قران میرفتند سوره های مانند یاسین وسوره رحمن و واقعه وسوره ملک ونباء را قرائت میکردند ولی پدرمن که خیلی زود تربیدار می شد به علاوه ان سوره هارا میخواند ،دعاهای از مفاتیح مانندمانند تعقیبات مشترکه و دعای یامن تحل عقد المکاره و دعای توسل ودعای توسل دیگر وخیلی ازدعای های که درمفاتیح شیخ عباس قمی مسطوراست رامیخواند که گاهی چند ساعت دعا ونماز وقران خواندن شان ادامه داشت ومردم دیگر نیز به همین منوال بودند  . که اکثربچه ها سوره های ازقران را بدون رفتن پیش استاد حفظ بودند وخودم هرچه سوره ازقران حفظ هستم   همه اش از ان زمان است که پدرم هرصبح ان سوره هارا تکرار می کرد ومن هم حفظ شده ام  که هرگز هم از یاد من نمی رود .

   اگرچه غالب مردم این بخش ازاموری دینی بسیارخوب و مناسب بلکه مافوق مناسب انجام میدادند ولی متأسفانه این دین داری ازروی فهم و درک اسلامی نبودند بلکه دین داری سنّتی وارثی بود زیرا همین مردم که این گونه به دعا وتوسل و نذورات وتلاوت قرآن متعبد واستوار بودند ولی دربخش حق گویی و حقوق دیگران به شدت بی مبالات به نظر می رسید ، این مردم حلال شدن مال دیگران را فقط بدست آوردن میدانستند زورگویی وعدم دفاع از مظلوم وتصرف مال ضعیفان دررأس امورزندگی قرارداشت به قسمی برخی مقدسین که ریش های بلند و تسبیح بلند وقرآن ومفاتیح درزیر بغل داشتند ولی منازل شان وموادّ ارتزاقی شان از مال وزمین های ناتوان ها تأمین می گشت .

بعد مقدار صبحانه فقیرانه که مرسوم بود میخوردیم دوباره  به سوی مدرسه خانه حرکت می کردیم وصبح ها که هوابه شدت سرد بود وزمین هم یخ بندان بود تامدرسه خانه همان وضعیت سخت وزمین خوردن بارها تکرار می گش، به هرحال خودمان را به مدرسه میرساندیم روزازنو وکار ازنو.

   ماهی حمل :

   اواخرماهی حمل کاربه شدت اغاز میشد به قسمی که دیگه مدرسه ودرس را کامل درطاق  فراموشی قرارداده اولین کاری که ما دراغاز سراغ اش میرفتیم این بود که سبد که شاخه های بید ساخته می شد ان را چهار بند به پشت ما قرارداده سراغ هیزوم میرفتیم  درکوها و بیابان ها روز دوبار  سبد را پرازخار وخاشاک وهزوم میکردیم به خانه می اوردیم تاکم کم بیابان های دور برف اب میشد بعد باریسمان وطناب همرای یک( کرند)   که شبه ی تیشه بود با خودما ن برداشته به بیابان های دور دست که دساعت ها رفتن اش به طول می انجامید میرفتیم .

      چون ان فصل هم کاری دیگری نبود وهم زمین نرم برای کندن هیزوم بسیار مناسب بود  ودیگر اینکه هزوم که تازه ازبین برف ها بیرون امده سبز نه شده بود برای اوردن بسیار مناسب بود .