سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

شهرستان دایکندی +مردان نامی شهرستان دایکندی + محمدعظیم بیک شهرست

شهرستان ما درطول تاریخ خاطرات بسیاری را درسینه پردرد خود پنهان کرده و این منطقه شاهدی عجیب ترین تحولات انسان های گوناگون ورفتارهای متفاوت بوده است که اگرتاریخ آن هارا ثبت کرده باشد یا نکرده باشد ولی درسینه این سرزمین درد کشیده وجود دارد .

           این سرزمین شاهد بزرگان هم بوده است که در خود اومتولد گردیده و رشد یا فته و برای مردم و ملت این سرزمین به پاخواسته واین زمین ناظر رشادت ها و صلابت ها مردان رشد یافته خود بوده که من برخی این مردان بزرگ را  دراین جا میا ورم  :

        1- محمد عظیم بیک شهرستانی          : این مرد بزرکترین سالار درمقاومت تاریخ ساز مردم هزاره دربرابر قشون ستم پیشه امیر عبدالرحمن بود اودر آغاز مقاومت با وعده های فریبکارانه آن امیر غدّار جانب حکومت را گرفت عبدالرحمن غدّار درظاهر برای خواباندن موقت شورش مردم ، به او رتبه سرداری داده  ، تا بزعم خود امیررتبه اوهمپایه خانواده سلطنتی باشد ، همچنین حکم رانی کل هزارستان را نیز به اوداد تا بیشتر سرگرم شود اما محمدعظیم بیگ وقت کشتارجمعی وقساوت وبیرحمی عمال وکارگزاران امیرمکاررا ازنظر گذراند بدین نتیجه رسید که عبدالرحمن با وجود شعارهای دروغین ووعده های نامردانه قصد نابودی وقتل عام دسته جمعی هزاره هارا دارد،‌  لذا درپایان سال 1308 جانب مردم را گرفت وبعد ازآن نقش محوری در مقاومت هزاره ها بازی کرد ، او درحدود 4000 نفر یا بقول یوسف ریاضی 12000 سرباز دراختیار داشت حتی امیرمکارهم به نفوذ واعتبار او درمیان مردم سلحشور مردم هزاره جات اذعان کرده ومیگوید : به عموم هزاره ها کمال نفوذ داشت ، لهذا به حسب دعوت او جمعیتی زیادی به مخالفت من برخاسته . او دراواخرسال 1309 تمام بزرگان وسران هزاره درگیزاب گرد هم آمده وعلیه عبدالرحمن پیمان اتحاد ویکدلی بستند ومحمد عظیم بیگ را بعنوان رهبر انتخاب نموده وبا اوبیعت کردند.اینکه برای نخستین بارسران جامعه هزاره دریک اجتماع بزرک قومی ومردمی به صورت انتخابی فردی را بعنوان سالار وسپهدار قوم برگزیدند ، خود مُبَیِّن برجستگی ودرایت وشایستگی فوق العاده میرمحمد عظیم بیگ را میرساند وهم به عیار پروری ومرد خیزی دیار شهرستا ن  اذعان واعتبار وشکوه این دیاررا صد چندان فزونی می بخشد . بالاخره این سردار رشید ودلاور در منطقه بنام دولتیارتوسط یکی از عمال ومزدوران عبدالرحمان بنام محمد خان تایمنی بافریب ونیرنگ به مهمانی دعوت شد ، در آن مهمانی آن شیر مرد را نا مردانه دستگیر و در اختیار حکومت قرار دادند ، از آنجا به هرات وبعد به کابل انتقال داده شده وبه قتل رسید . شاید این شیوه ای است که در دراز نای تاریخ بشریت روبا هان مکار وسود گرا، همواره ازاین رهگزر توانسته اند بر عیاران ومردان ارزش گر او والا تر پیروزی تفوق یا بند . بقول شاعر                                                      روباه بمکر حیله بشکسته مسکن شیر        شیر ژیان به زنجیر خون جکر نشسته   

  2- محمدنعیم بیک شهرستانی

یکی از مردان نامی شهرستان که بسیار گمنام مانده وهنوزبرای مردمان نجیب وطن ما معرفی نشده حاج نعیم خان شهرستانی  می باشد . دردوران امان الله خان یک بار دربرابر مظالم ستم پیشگان قیام والسوالی شهرستان را  به تصرف درآورد درمنطقه غاف همرای دولت ستم پیشه  که تعداد ازساکنین خود هزاره جات بودند ، جنگید ودولت را شکست داد ومناطق را تحت کنترل خویش درآورد چندین سال بعد درزمان  رجیم ستم شاهی ظاهرشاه اورا به بهانه مشوره با مکروحیله درمنطقه پنجاب بامیان طلب میکند وبعد بدستور حاکم محمد اکبر سندی آن شیرمردرا دستگیر وزنجیروزولانه نموده وهمرای دوپسرش بنام های اسلم خان وعسکرخان زندانی سیاسی ساختند .

پسرانش مدت 18 سال وخود او مدت 25 سال را درزندان گذراند ، اوبعد ازرهایی نیز نه تنها مستاصل نمیشود بلکه این بار هوشیارانه وخردمندانه تر به فعالییت می پردازد ، خیلی معروف کوچی سیاه پوش وآلوزی را ازساحات سه پای که چراگاه هاوزراعت های مردم را به بیابان لم یزرع  تبدیل کرده بودند بیرون کرد زمین های قوم میرغلام را که کوچی ها با مکروحیله وپشتوانه قدرت فاشیستی تصاحب کرده بودند با استفاده از روش خودشان پس گرفت ، بدین صورت که اول آنهارا میهمانی کرده وزندانی ساخت سپس قباله های ساختگی را از آنها گرفت ورهای شان ساخت تامجبور بخروج از منطقه شوند پس از خروج طفیلان عرصه زندگی مردم هزاره جات زمین ها را به صاحبان اصلی آ ن مسترد داشت . به ادامه آن دشت معروف دیمی زار زرد ایرگی را بمدت شش سال دعوا ومرافعه وکشمکش پس گرفت وبه خاطرهمین تلاش مردانه پاهایش را دردشت سردسیر ناهور برف می برد بعد ازآن نیز کوه معروف یعنی بند بزرک میان دایه وشهرستان را تصرف نمود ، حاج نعیم خان باوجود 25 سال حبس درزندان دژخیمان ستم شاهی بجای اینکه فرسوده شود جوهره توانمندی ودلیری خودرا به مقاومت های مردانه وقانون مند در پایان عمر بنمایش گذاشت .            (( اقباس شده از وبلاگ میرامور است   )


شهرمقدس قم + دوست عزیزم احمد علی نیازی درقم +خاطرات قم + قم قم خ

 

 -          

شهرقم :

     قم سرزمین مقدس است که هزاران بدن پاک را دربطن خوددارد ومکان های که روایات وارده ازمعصومین علیهم السلام ازشرافت آن بیاناتی دارد ازآن جمله :حدیث مشهوری است ازامام صادق علیه السلام که فرمود : اِنَّ لِلّه ِحَرَمًا وَهُوَمَکَّة.وَاِنَّ لِلرَسُولِ حَرَمًا وَهُوَالمَدِینَةُ ، وَلِاَمِیرِالمُؤمِنیِنَ عَلَیهِ السَّلامُ حَرَماً وَهُوَکُوفَةُ ، وَاِنَّ لَنَا حَرَماً وَهُوَبَلدَةُ قُمٍ[1] .یعنی برای خدا حرمی است که درمکه قراردارد وبرای رسول خداحرمی است که آن درمدینه است ، وبرای امیرالمؤمنین حرمی است که درکوفه است ، وبرای ما امامان علیهم السلام حرمی است که آن قم است .

      به اضافه که این شهرمقدس وجود مقدس حضرت فاطمه معصومه علیها السلام را دربرگرفته مانند روح درپیکرسرزمین قم قراردارد ، حضرت فاطمه معصومه بانوی باکرامت گلی ازگلستان بوستان نبوت است که مرقد شریفش هزارچندان برعظمت قم افزون ساخته است که حتِّی زیارت قبرنورانی اش انسان خاکی را  بهشتی می سازد .

       به اضافه اینکه درسایه ساربارگاهی ملکوتی حضرت فاطمه معصومه علیها السلام حوزه علمیه قرارگرفته که هزاران پروانه ی عاشق را ازسراسرگیتی مجذوب این دیارکرده است.

   شهرمقدس قم ، مصداق این آیه قران است که خداوند فرمود : فِی بُیُوتٍ اَذِنَ اللهُ اَن تُرفَعَ وَیُذکَرَفِیهِ اسمُهُ بِاالغُدووالاصال[2] . یعنی درزمین خانه های وجود که یاد خدا وند متعال ازآن خانه بلنداست درصبح وشب  

چه زیبا است این شهرملکوتی ، وچه دل پزیراست معنویت این دیارمقدس وچه نیکواست اقامت دراین سرزمین علم واجتهاد وچه باخیروبرکت است درس خواندن درکناربارگاهی دخت ختم مرتبت !!

باالاخره با عنایت خداوند متعال ودراواخرسال هفتاد یک وارد به این شهرحیات بخش شدم درآغازورود به جهت عرض ارادت بدربارملک پاسبان حضرت فاطمه معصومه علیها السلام گردیدم ،تانسیم رحمت ازدرگه خاندان فضییلت به جان مکدرمن بوزد ، بعداززیارت دنبال دوستان آشنا که ازمنطقه ما درقم اقامت داشتند برآمدم وبعدازجستجوی به بهترین دوست زندگی ام برخوردم .

 ازدیداراوشوق وشعف زائدالوصفی مرافراگرفت با ایثارمهراورا درآغوش گرفتم ،ومرارت های گذشته ازدیداراوبرطرف شد ،که آن یاردیرین ودوست صمیمی نیست به جزشیخ احمدعلی نیازی غاسوری شارستانی.

دیداراوقوت قلب وتسکین روح من بود زیرا : درغربت که نه دوست صادق داشتم ونه راهنمای شفیق حالا اوهم دلیل راه است وهم درسختی ها یارمهربان !

 

آقای احمدعلی نیازی شارستانی درمدرسه علمیه مرتضویه ساکن بود ، با اوبه محل سکونت اش رفتیم ،. اتاق دوستم ،حدودایک اتاق دوازده متری نشان میداد ،اگرچه درظاهریک خرابه ی  

بیشترنبود ازنقش ونگاروزینت وزیبای برئی بود ولی بقول معروق که : شَرَفُ المَکَانِ بِالمَکِینِ ، طلاب شریف که ازدورترین نقاط جهان برای کسب علوم آل النبی (ص) به این مدرسه کوچک آمده اند به خاطرنیت والابه این چهاردیواری سکونت گزیده اند که یکی آن ره یافتگان دوست گرامی ام  آقای شیخ احمد علی نیازی بود .

 شب درحجره دوستم میهمان شدم ، این شب شیرین شب سفرم محسوب می شد ، ازروزی که خانه وکاشانه پدرم را ترک کرده ام تاهنوز چنین آرامش خاطر ونشاط روحی پیدانکرده بودم ، به اضافه اینکه: تفکرازدیدارطلاب این مدرسه ، عجیب بود که هریک ازساکنانش ازگوشه گوشه ی این عالم دیده می شد ، که شاید هرکدام پدرومادری وخانه وزندگی دارند ولی مهم ترین عناصرزندگی را رهاکرده درکشورغریب درچنین مکان رحل اقامت گزیده اند.

غذای روزمرّه این ها فقط سیب زمینی وکمی لپه است واگرمیهمانی درحجره محقرانه ی این گروه وارد شود برطعام شان اندکی گوشت مرغ  اضافه می کنند. نه رفاه است ونه ثروت، که اندیشه به احوال آنان، درس سلوک طریقت را به طالب می آموزد وزمان لازم دارد که اوضاع آن ها را بدرستی فهمید وقضاوت کرد ولی من با اینکه ساده وسطحی نگرهستم واعماق سیره شان ندانیستم امّا به این اندازه متوجه شدم که درسطورسابق توضیح رفت .   

 

  دوستان شهرستانی،به مدیریت شیخ محمدحیدرصالحی فیض آبادی ، کتاب خانه ی   به نام  امام صادق علیه السلام ، درنیروگاه جنب پل هوای تأسیس کرده بودند ،که دوستان جدیدالوُ‌رُود به آن جا ساکن میشدند ومن هم مانند سائرین به همان کتاب خانه رفته به درس نزداستادید مانند : وجدانی فخروحسینی بوشهری و...مشغول شدم .

 

 سکونت درقم ، خیلی  لذت بخش بود، زیرا:تمام امکانات بوفوردردست رس قرارداشت ، ازیک سو،کتاب خانه های بزرک ، نوارهای درسی ، اساتید فوق العاده  ،مجتهیدین ومراجع تقلید که فقط نام شان راشنیده بودم اکنون عیانا داشتم به چشم سر میدیدم وکلام شان را می شنیدم .مخصوصاً حرم باصفای حضرت فاطمه معصومه علیها السلام .گوینده گان ماهرباکلام آتشین و... که گویا دردریای بی کران ازرحمت قرارداشته باشی ، که ازنگاه درسی بیاموزی وهرقدم که برداری به دانشت بیافزاید وهرشنیدنی بروحت را صفا بخشد .حالا فقط عطش لازم بود که سیراب شود ، واستقامت لازم بود که قلّه ها فتح گردد .

درهرقضیه ی وجود مقتضی لازم است که برای من بدرستی مهیّبا بود وازسوی ،عدم مانع نیزشرط است که موانع یکی پس ازدیگری دربرابرم سبزمی شد ،ازآن میان :نداشتن کارت سبزکه حوزه داشتن این مدرک را آن وقت الزامی قرارداده بود .واگربه اموراتباع مراجعه می کردم برای بدست آوردن این مقوّا ، شرط اعطائی آن قبول درحوزه را اظهارمی کرد ، برای آزاردادن یک دائزه محال را جلوروی ما قرارداده بود ، به اضافه اینکه : برای پیش برد کارهرلحظه باید کمرخم می کردم ، شخصیت خودرا درزیرقدم مبارک شان به خاک می کشیدم ، ازطرفی من آزاد زندگی کرده بودم وهرگزخاری وذلّت را دربرابراشخاص نپزیرفته بودم وازاین عمل به شدت تنفرداشتم .

اگرچه این خاصیت درآن زمان وجود داشت امّا به اثرتکرارمراجعه واجباربه شکست روحیات ، اندک اندک و حالا صورت انسانی را هروعده درزیرقدم مبارک شان می سایم زیرا یک افغانی نزد پلیس واموراتباع واطلاعات  هرگزارزش انسانی ندارد بلکه اگرشخصیت انسانی را درنزد آنان ابرازکند هماندم آن شخصیت رالگدمال می کنند.

دنباله خاطرات : یکی ازموانع نداشتن پول برای هزینه معاش بود که این امربه نوبه خود مهم است زیرا : درس خواندن یک خارجی درقم وابسته به شهریه است ، درصورت قطع این وابستگی تمام کاسه وگوزه طلبه خارجی درهم ریخته وانتظاماتش متلاشی می شود وخداوند متعال نیزواسطه می خواهد .

لذا مجبورشدم بعدازیک سال سرزمین مقدس را با حسرت ترک کنم ،وامّا تلخی این خاطره را همواره احساس می کنم ، مگرمی شود بی خیال بود؟که ازساحل دریای موّاج رحمت خدای متعال راکه هرلحظه انتظارمی رود آدم را دربربگیرد جدامی شود وفراموش کرد ؟! وباخود زمزمه دارم که شاید لیاقت همجوارفاطمه معصومه علیها السلام را نداشتم یا مانند :

درقصربنی مقاتل امام حسین علیه السلام سراپرده ای رادید.پرسید : این سراپرده ازکیست ؟گفتند : ازعبیدالله پسرحرّ جعفی است ، امام حسین علیه السلام کسی را به طلب اوفرستاد ، امّا اونپزیرفت ونیامد وگفت : من ازکوفه بیرون آمدم تااینکه دراین درگیری شریک نباشم ، امام حسین علیه السلام خود نزد اورفت وازاو درخواست کردکه دراین سفربا او همرا باشد ولی اوقبول نکرد ودرعوض ،از امام خواست تا اسب وشمشیراورا بپزیرد . امام حسین دیگربه اواعتنایی نکرد، نوشته اند ، عبیدالله پس ازحادثه عاشورا پیوسته دریغ می خورد که چرا توفیق بزرگی را ازدست داده است وشعرهای را نیزدراین باره به اونسبت داده است [3].برخی مورخان می نوسد که امام علیه السلام باالاخره به او گفت : اگرمرا همراهی نمی کنی ازاین سرزمین دورشو که صدای : هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنِی مرا نشوی.

 حالا گاهی این داستان را به یاد آورده وبخود می گویم شاید به من گفته اند که : حالا که تولیاقت یاری مارا نداری حدّ اقل ازسرزمین مقدس دور شو.

 یا خودم به خاطراینکه : دراین درگیری شریک نباشم دورشده ام ؟ ولی به هرحال مانند عبیدالله بین حرّ ازفیض بزرگ محروم مانده ام ، وشاید هم نماندم خیربوده که بسا شمشیربرخسارپاک می کشیدم ؟! چه میدانم که حقیقت چیست ؟ وشاید خروج صلاح بوده ومورد قبول قرارگرفته باشد .

 

 

 

 

 

 

 

 



[1]بحارج60 ص216

[2]قرآن مجید سوره

[3]قیام امام حسین ، سیدجعفرشهیدی ص154و155